به راستی چرا خوشبخت نیستیم؟ رمز راز آلود این غبار اندوه نشسته بر لایه های اجتماعی ما چیست؟ چرا از پیر و جوان، زن و مرد، فقیر و غنی، تحصیل کرده و بیسواد وقتی احوال شان را جویا می شویم اکثر قریب به اتفاق، دم محبوس در سینه هایشان به شکل آهی از اعماق وجود بازدم می شود.
روان پریشی ، نارضایتی و موقتی زیستن مردمان این ملک اهورایی چه راز سر به مهری است که افشا نمی شود تا درمان شود؟ این وضعیت نابهنجار معلول چه علت هایی ست؟ تاکنون با خود اندیشیده اید اغلب مردمان پیرامون مان فی البداهه روزگار می گذرانند؟ انگار همه دفع الوقت می کنیم منتظر فرداییم فردایی که نمی دانیم کی و کجاست. اساسن نمی دانیم فردای موعود منتظران در جغرافیای حیات مان قراردارد و یا اینکه همچون بسیاران دیگر حسرت بگور خواهیم شد. چه تعدادمان فردای موعود را، که با امید رسیدن بدان، دیروز را به امروز و امروز را به فردا رسانده ایم انتظار می کشیم؟
همه منتظریم از راه برسد لحظه موعود صفر، تا دوباره بهار شود خزان زندگی مان، که چون باد می گذرد. آنچه همواره یکی از مشغله های ذهنی ام بوده اینست که منتظران فردای موعود برای رسیدن به آن چکار کرده و می کنند؟ اساسن فردای ذهنی ما چه تعریفی دارد؟
نمی دانم چند درصد از شمایان که همچون نگارنده می اندیشید به این پرسش ها اندیشیده اید آیا پاسخ را یافتید یا هنوز در پس کوچه های تاریک خیال وهم آلود بدنبال کورسوی امیدی دربه درید؟
بارها از همین آدم هایی که هر روزه با ایشان مواجه ام پرسیده ام چه چیزی می تواند روزگارتان را دگرگون کند؟ آیا مشکل این جامعه روان پریشان معیشتی است. اگر پاسخ آری است بنابراین با دگرگونی اوضاع اقتصادی می باید آن فردای موعود فرا برسد. و لابد بایست گرد اندوه و نارضایتی، از جامعه غمزده ما رخت بربندد.
شاید برخی بگوید نه! اگر فردا از خواب برخیزیم و غل و زنجیر همه محدودیت های اجتماعی از دست و پای جامعه ما گسسته شود طلیعه آن فردای موعود فرا خواهد رسید. روزی که عیسویان به دین خود و موسویان به آیین خویش زندگی کنند. مرز و محدودیت فقط در حیطه عدم سلب آزادی دیگران باشد در یک کلام انسان ها به طور مطلق آزاد باشند تا جایی که آزادی انسان دیگری را محدود نکنند.
اما دیگرانی هم هستند که بر این عقیده اند مشکل در خالی قطار سیاست، است معتقدند تا این قطار و مسیرش اصلاح نشود و حاکمیت با آنچه از آن بعنوان استاندارد موجود در جهان یاد می شود تطبیق نیابد نه معیشت مان به سامان خواهد شد نه مابقی آنچه را برشمردیم تحقق خواهد یافت.
شاید برای رهایی از این بیماری همه گیر نارضایتی همه جانبه همگان از وضعیت موجود باید همه آنچه را برشمردم و بسیاری دیگر را که از قلم انداختم محقق شود. روزگاری که امروز در آن بسر می بریم معلول همه علت هایی است که بدان اشاره شد.
شاید عده ای نان به نرخ روز خور که منافع شان در تحکیم وضعیت موجود نهفته است مدعی شوند امثال من از جامعه بریدگانی هستیم که کلام مان پژواک صدای اکثریت خاموش نیست. این اکثریت در اتوبوس،صف نانوایی،مطب پزشکان،محل کار،دانشگاه و جاهای دیگر یکدم به مدح و ثنای روزگار خوش شان مشغولند. در یک کلام مردم ایران سرخوشند،خوشبخت هستند و بقول معروف سال هاست شاهد مقصود که همان سعادت همیشگی است را در آغوش کشیده و از لب معشوق کام دل می ستانند.
خب اگر اینچنین است باید بسیار به حال همچون من ها دل سوزاند زیرا نه تنها به بیماریی بنام بدبختی،نومیدی،وادادگی،روزمرگی و در یک کلام نارضایتی عمیق از همه و همه چیز مبتلا هستیم بلکه بدتر از آن بر این گمان باطل ایم که خیل عظیمی از جامعه همچون ما درمانده،سرخورده و پریشان حالند.
من به شخصه چنین نمی اندیشم زیرا نمی توانم در اعماق شب احساس در روز زیستن کنم. نمی توانم چشم و گوشم را بر روی اینهمه ناله ، فغان ، شکوه و شکایت که از همه اقشار جامعه دیده و شنیده می شود فرو بندم. همین دیدن ها و شنیدن ها و مهمتر از همه رنجی که خودم می کشم از زیستن در این عصر، وادارم کرده است چنین بیندیشم و اینگونه قضاوت نمایم.
من فردایی را آرزو می کنم که کمتر کسی منتظر فردایی باشد که شاید هرگز از راه نرسد . روزگاری که اندوه از این ملک اهورایی رخت بربندد و نشاط و شادابی و آرامش در همه سطوح جامعه مان سایه افکند.
نمی دانم جریان های سیاسی داخلی هرگز در اتاق های فکرشان عینک های کوته بین شان را لااقل در همان جلسات چند ساعته از دیدگان کم سوی شان برخواهند گرفت و این سیاست «از این ستون به آن ستون فرجی است» را بالاخره به زباله دان تاریخ می اندازند. آیا بجای پرداختن به شاخ و برگ ها ، عاقبت هم و غم شان را به ریشه های مسایل و معضلات موجود معطوف خواهند کرد؟
چرا راه دوری برویم همین جریان امید برباد ده موسوم به اصلاحات، که روزگاری نه چندان دور وقتی دوری گرفت و شکوفه های امید در دل میلیون ها دلشکسته این سرزمین جوانه زد بالاخره از توهم اینکه باید تحت هر شرایط و به هر شکل ممکن پس از هر شکست انتخاباتی، تمام توانش را به انتخاباتی دیگر معطوف کند شاید دوباره دری به تخته خورده باز دوم خردادی دوباره همچون هلویی وارد گلوی شان شود بیرون خواهد آمد.
بالاخره این دوستان استعداد فهم خواسته های اساسی جامعه را پیدا خواهند کرد؟ عاقبت درخواهند یافت اساس مشکلات جای دیگری است و برای حل ریشه ای آنچه جامعه ما را به این نقطه بحرانی رسانده است خواهند کوشید؟ یا که نه هنوز اصرار دارند در توهمات فانتزی شان بسر ببرند. اینها با یک اخم حاکمیت تب می کنند و با لبخندی از خوشحالی پس می افتند! این جماعت اگر بجای اینهمه بند اخم و لبخند حاکمان بودن اگر حتا کوتاه زمانی، دل در گروی اکثریت خاموش می داشتند و زمانی که جامعه آغوش به روی شان گشود اخم بخشی از حاکمیت را به هیچ پنداشته به راهی می رفتند که ولی نعمتان شان یعنی مردمان این سرزمین اهورایی می خواستند شاید اکنون آنان،رقبایشان و کلیت جامعه سرنوشتی عمیقن دیگرگون با اکنون می داشت چه بسا از سال ها قبل، آن فردایی که نمی دانیم کی از راه خواهد رسید امروزمان می شد.
البته جامعه منتظر نخواهد شد تا یک جریان سیاسی مدام آزمون خطا کند تا پس از وقت کشی های بی ثمر شاید راه حق و حقیقت را بیابد بلکه از آن پس بتواند نقش مثبت تاریخی اش را ایفا نماید. خیر! اینگونه نیست جامعه چون رود خروشانی است که مسیر خود را بسوی فردا یافته و با شتاب بدان سو حرکت می کند هر که همراهش شود خوشا بحالش، و هر که باز ماند باید بحالش گریست. بالاخره وقت کشی و آزمون و خطا هم حدی دارد مردم تا امروز هم بیش از اندازه نجابت بخرج دادند که باز بعضن به برگ های سوخته عرصه سیاست مجال عرض اندام داده اند.
مگر ما چه می خواهیم جز اینکه تافته جدا بافته از جامعه جهانی نباشیم، از قافله تمدن بشری عقب نمانیم و اینهمه شمشیر بر باد نکشیم. در کوهستان بن بست تاریخ جیغ و داد بی ثمر سر ندهیم و وقتی پژواک صدای خشم آلود خودمان را شنیدیم به ذوق درآییم که بله ما هم کسی هستیم. ما پتانسیل مدیریت جهانی داریم ما رستم دستانیم، ما ایران را بهشت کرده ایم و اکنون رسالت بهشت سازی جهان بر دوش ماست!
بالاخره روزی حاکمان از این توهمات فانتزی بیرون خواهند آمد نیایند هم بیرون شان خواهند آورد این رسم غیر قابل خدشه تاریخ است.در پایان بد نیست به منتظران فردای موعود یادآوری کنم از یاد نبرید «امروز همان فردایی است که دیروز نگرانش بودیم» و اگر عزم مان را جزم نکنیم فردا هم سرنوشتی بهتر از امروز نخواهیم داشت. بنابراین با حسرت بگور خواهید رفت و تا ابد باید موقتی زندگی کنید در آرزوی رسیدن فردای موعود چون شمع آب شده تمام می شوید. دریغا اگر چنین شود چونکه عبرت تلخ تاریخ خواهیم شد. بس است دیگر بخدا بس است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
با سپاس از ابراز دیدگاه تان