شیر در قفس



روزگاري شير بوديم، ديده بوديد در مرغزار
پس ببينيدش كنون كُنج قفس، با حال زار
صيد شد صياد پير، بازيچه اي، اكنون اسير
از ياد نبرده بيشه را، در قفس هم، آن شير پير
بند بر پاها، در غُل و زنجيرش ، دو دست
لعنت بر گله ي کفتارها، كاين چنين حرمت بيشه شكست
تيغ افتاده بدست زنگيان مستِ مست
حرمت ميخانه رفت بر باد و، آسانم شكست
سرِ سردار ميهن را ببين ، بر سر دار
خانه اي با خون دل ساخته، برسر ما گشته آوار
اشك بود در ديدگانش وقتي كه رفت، سردار
مُردن شير، عروسي شُغال بود با زشت ترين،كفتار
حال نه سر مانده است نه سردار و سپاهي
نسل به نسل، وارث رنجيم كنون، در عين بي گناهي






+ نگارش در تاریخ دوشنبه شانزدهم اردیبهشت 1387 از alianjomrooz
GetBC(192);
دیدگاه شما؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

با سپاس از ابراز دیدگاه تان