در تاريخ بيست و پنجم امرداد 1332 محمدرضا شاه فرمان عزل محمد مصدق از نخست وزيري را صادر و با پيك مخصوص (سرهنگ نعمت الله نصيري، ارتشبد ، رييس ساواك و سفير ايران در پاكستان در سال هاي بعد) به وي ابلاغ كرد. فرمان عزل مصدق از نخست وزيري در دوره ي فترت مجلس صادر شد. مجلسي كه در دوره ي مصدق تشكيل شد و دو بار با تقاضاي اعطاي اختيارات ويژه به وي موافقت كرد. در مجلس چهاردهم بسياري از ياران پيشين مصدق بخاطر قفل شدن همه ي امور، وضعيت رقت بار معيشتي و همچنين انزواي جهاني كه دامنگير ايران شده بود به صف منتقدان دولت پيوستند. «دمكرات ترين نخست وزير تاريخ ايران» اما ، انتقادات را تاب نياورد وي طرح انتقاد عليه خود و تاكيد بر ناكارآمدي دولت، آنهم در خانه ملت را به منزله ي «اقدام عليه امنيت ملي» تلقي و با آن به مقابله برخواست، و در نهايت به يكي از بزرگترين خطاهاي حيات سياسي اش يعني انحلال پارلمان مبادرت كرد. طبق قانون اساسي مشروطه در فقدان مجلس، پادشاه از اختيار عزل نخست وزير برخوردار است اختياري كه درست يا غلط محمدرضا شاه از آن استفاده و مصدق را از نخست وزيري عزل و سرلشكرزاهدي را به عنوان رييس الوزرا منصوب كرد.
مصدق عليرغم اينكه حقوقداني دمكرات بود بر خلاف تصور، حكم شاه را ناديده انگاشته حتا پيك دربار را به زندان انداخت. صبح روز بعد حسين فاطمي دست در دست ايادي حزب توده بلواي گسترده اي براه انداختند فاطمي در سخنراني آتشين خود رسمن انحلال نظام پاشادهي را اعلام و از تشكيل نظام جمهوري خبر داد اقداماتي كه حتا مصدق را هم متوحش كرد. هرچند اگر نظام پادشاهي در آن مقطع منحل و جمهوري برقرار مي شد گزينه ي اصلي براي احراز مقام رياست جمهوري شخص مصدق بود اما وي به فراست دريافت محللي بيش نخواهد بود فقط توده اي ها از محبوبيت وي استفاده كرده با انحلال نظام پادشاهي و گماردن وي به رياست جمهوري چند گام به اهداف خود نزديك تر مي شوند سپس با نفوذي كه در ارتش دارند عليه اولين رييس جمهوري ايران دست به كودتا خواهند زد.
دقيقن همين پروسه در دهه ي هفتاد ميلادي در افغانستان بوقوع پيوست. «محمدظاهرشاه» داماد و نخست وزيرش داودخان را از قدرت عزل كرد. دو حزب كمونيستي پرچم و خلق با داودخان هم پيمان شده، ظاهرشاه و نظام پادشاهي را سرنگون مي كنند. داودخان به گمان اينكه كمونيست ها به همين حد كفايت مي كنند به روسيه ي شوروي نزديك شد. وي تعداد كثيري از افسران جوان افغان را جهت آموزش نظامي به روسيه فرستاد غافل از اينكه آنجا علاوه بر آموزش نظامي به افسران افغان مشق عقيدتي ماترياليستي هم مي آموزند. نظام كهنسال پادشاهي با ريشه در اعماق آداب و سنن كشور سد راه كمونيست ها بحساب مي آمد فلذا آنها بدست داودخان كه خود عضو خاندان سلطنتي و سال ها نخست وزير بود نظام پادشاهي را سرنگون كردند. با سرنگوني نظام ريشه دار پادشاهي ديگر سربه نيست كردن جمهوري بي ريشه ي داودخان توسط كمونيست ها چندان دشوار نبود آنان ظرف يك شب تا صبحدم كار جمهوري پوشالي داودخان را يكسره كرده و «نور محمد تره كي» بعنوان اولين رييس جمهور «جمهوري دمكراتيك» افغانستان به قدرت رسيد. به افغانستان جهت مثال اشاره كردم تا پي به فراست دكتر مصدق و دليل بي عملي وي در برابر زاهدي و ياري نطلبيدن از حزب توده در روز بيست وهشت امرداد 32 پي ببريد.
مصدق بيست سال قبل از آنچه بر افغانستان رفت و آسايش و آرامش را تا به همين امروز از ملت افغان گرفت به نقشه ي شوروي درباره ايران پي برده بود و هر چند دير اما در حساس ترين ساعات و دقايق دريافت اگر تخم مرغ هايش را در سبد فاطمي و متحدين توده اي اش بگذارد چه بلايي سر ايران مي آيد بنابراين بي هيچ مقاومت جدي تسليم شرايط شد.
مصدق هرگز درباره ي مسايلي همچون اينكه چرا مجلس را منحل كرد، با كدام استدلال قانوني در برابر فرمان شاه كه مغاير موازين قانون اساسي نبود مقاومت كرد و در نهايت اينكه اگر شاه او را عزل هم نمي كرد با توجه به قفل شدن همه امور مملكت برنامه ي مشخص وي جهت رهانيدن ملت از فقر و گرسنگي چه بود توضيح قانع كننده اي نداد.
توده اي ها بعنوان بزرگترين بازنده گان جريان عزل مصدق كوشيدند با مورخين جاعل شان وقايع روزهاي بيست و پنج الي بيست و هفتم امرداد32 را پشت ابرهاي تيره ي ناداني توده ها پنهان و بيست وهشت امرداد 32 را بعنوان «كودتاي شاه عليه نهضت ملي كردن صنعت نفت» در تاريخ به ثبت برسانند!
نقش مذهبيون به رهبري ابوالقاسم كاشاني هم در حوادث آن سال ها غير قابل انكار است. كاشاني مانند شاه و بسياري از رجال ديگر با مصدق و جبهه ملي در جريان ملي كردن صنعت نفت هم راي و همداستان شد. اما در ميانه ي راه از مصدق جدا شده به جبهه مخالفان دولت پيوست بدين ترتيب كاشاني و دربار در ماه هاي آخر حكومت مصدق عملن در يك جبهه قرار گرفتند. بعد از عزل مصدق، كاشاني نه تنها زير فشار حكومت (آنطور كه در سال هاي اخير به دروغ ادعا مي شود) قرار نگرفت بلكه همچنان از ارج و قرب برخوردار بود. حتا راي وي و عده اي ديگر از روحانيون درباره دختر پادشاه ايتاليا كه حاضر نبود پس از ازدواج با محمدرضاشاه مسلمان شود شاه را از ازدواج با شاهزاده ي ايتاليايي منصرف كرد. اين در حالي ست كه كاشاني در جايگاه مرجعيت شعيه قرار نداشت اما كلام اش چنان نافذ بود كه حتا مي توانست زندگي خصوصي شاه را تحت تاثير قرار دهد. ساعاتي قبل از مرگ وي شاه به عيادتش رفت بنابراين كاشاني تا آخرين دم حيات دوست شاه باقي ماند.
اما بيست و پنج سال بعد از 1332 ، اين بار مورخان جاعل يك جريان ديگر، كاشاني را سردمدار مخالفت با دربار معرفي و اصلن جدايي او از مصدق را به همين مساله ربط دادند و مدعي اند چون كاشاني در مخالفت با دربار راديكال تر بود و مصدق هم محافظه كارانه عمل مي كرد وي خرجش را از جبهه ملي و مصدق سوا كرد. در حالي كه واقعيت دقيقن عكس اينست كاشاني به نفوذ روز افزون حزب توده بشدت حساس شده بود، به اعتقاد وي، مصدق بايد به سوگندي كه پشت قران نوشته و به شاه داده بود مبني بر اينكه هرگز رياست جمهوري را نپذيرفته و پاسدار نظام مشروطه باشد وفادار مي ماند كه انصافن هم ماند و در سه روز آخر منتهي به بيست و هشتم امرداد عليرغم خطاي قبلي مبني بر پنهان سازي حكم عزل خويش، با توده اي ها و حسين فاطمي هم داستان نشد. كاشاني با انحلال مجلس توسط مصدق مخالف بود و نخست وزير را زياده خواه مي دانست . مهمتر از همه هشدار كاشاني به مصدق مبني بر اينكه شاه مي خواهد كودتا كند اصلن با اعمال و رفتار حتا چند روز بعد اين آخوند سياسي جور در نمي آيد زيرا او دولت زاهدي را قانوني شمرده و به دفاع از آن برخواست اينهم يك جعل ديگر تاريخ.
و اما جعل ديگر بكار بردن اين تعبير است كه «عزل» مصدق و يا به زعم مليون و همچنين عده اي از مذهبيون «كودتا» عليه وي، در بيست و هشت امرداد 32 به شكست كشاندن نهضت ملي شدن صنعت نفت بوده است و مي كوشند سرنوشت ملي شدن صنعت نفت را بهر طريق ممكن به حيات دولت دكتر مصدق گره بزنند. در حالي كه صنعت نفت در بيست و نهم اسفند 1329 در دوره ي حكومت حسين اعلا و البته با تلاش مصدق، حسين مكي، الهيار صالح و بسياري ديگر در مجلس و پشتيباني شاه در خارج از پارلمان ملي شد. زماني كه مصدق به نخست وزيري رسيد صنعت نفت ملي شده بود وقتي هم كه سرنگون شد قانون ملي شدن صنعت نفت ملغا نشد و تا به امروز همچنان صنعت نفت ملي است. بنابراين گره زدن سرنوشت دولت مصدق به ملي شدن صنعت نفت بي معناست. البته ترديدي نيست كه مصدق قبل از نخست وزيري براي اين منظور بسيار كوشيد و در دوران نخست وزيري بر آن پافشاري كرده حتا در دادگاه لاهه بر بريتانيا تفوق يافت. اما با رفتن مصدق، نفت غير ملي نشد كه بخواهيم واقعه ي بيست وهشت امرداد32 را حركتي ضد ملي شدن صنعت نفت تلقي نماييم.
از اين گذشته جريان ملي شدن صنعت نفت مانند بسياري از امور چون به مقدسات ملي پيوسته كسي را ياراي ورود به حريم قدسي و بحث منطقي در پيرامونش نيست. براي مثال طرح اين پرسش كه اصلن ملي كردن صنعت نفت به صلاح بوده است و يا اينكه پيشرفته ترين ممالك نفت خيز جهان همچون نروژ صنعت نفت شان غير دولتي و در اختيار بخش خصوصي اعم از داخلي و خارجي قرار دارد اما درآمد نروژ از يك بشكه نفت بيشتر از درآمد ايران از همان يك بشكه است. يا اينكه بتوان درباره ي سخن رزم آرا كه گفته بود ما قادر به ساختن اسباب بازي نيستيم چطور مي خواهيم سفره هاي نفتي را شناسايي و از زمين استخراج كرده بي پالايش و يا پالايش شده در بازارهاي جهاني بفروش برسانيم حرف زد اما متحمل هزار جور انگ و وصله نشد. رزم آرا بخاطر اينكه حقيقتي تلخ را مطرح كرد و از آنجايي كه ملت ايران گوش شنيدن حقايق تلخ را ندارند و بجاي خودشكني اغلب آينه شكستن را مي پسندند وي به يكي از منفورترين چهره هاي تاريخ معاصر ايران تبديل شد. اما امروز يعني قريب پنجاه و هشت سال بعد از نطق رزم آرا در مجلس، وقتي در اخبار مي شنويم و مي خوانيم استخراج از پارس جنوبي به توتال فرانسوي واگذار شد و يا ايران با كمپاني هلندي-بريتانيايي شل جهت استخراج نفت فلات قاره قرارداد بست، يا اينكه بهره برداري از حوزه ي نفتي آزادگان در خوزستان پس از امتناع ژاپني ها به چيني ها پيشنهاد مي شود و موارد بسياري از اين دست، حق داريم از خود بپرسيم خب الان بعد از بيش از نيم قرن هنوز قادر به استخراج گاز و نفت مان نيستيم قدر مسلم در آن روزگار هم نبوديم ، براي اثبات اين مدعا ناكامي دولت مصدق در گرداندن صنعت نفت كشور چه در بخش بالا دست و چه در بخش پايين دستي صنعت نفت بهترين گواه است.
بر اين اساس بايد در تقدس نهضت ملي شدن صنعت نفت شك كرد نهضتي كه شاه،مصدق،كاشاني،مظفربقايي،حسين مكي وحزب توده هر يك با انگيزه اي با آن موافق بوده و حتا دست در دست يكديگر ملي شدن صنعت نفت را فعليت بخشيدند. رزم آرا كه از معدود مخالفان ملي شدن صنعت نفت بود با دو گلوله ي خارج شده از دو تفنگ به قتل رسيد بعدها شايع شد فداييان اسلام،حزب توده و همچنين دربار درباره ي حذف رزم آرا به نتيجه اي واحد رسيده بودند.
درباره اينكه صنعت نفت و بسياري ديگر از صنايع همچون همه جاي جهان آزاد خصوصي شود و يا وبال گردن دولت، همچنان ملي(بخوانيد در سيطره ي دولت) باقي بماند چه فوايد يا مضراتي دارد بسيار مي توان سخن گفت فعلن بايد منتظر شكسته شدن تقدس بي مورد يك حركت و تصميم سياسي- اقتصادي مجلس مبني بر ملي كردن صنعت نفت بود تا كارشناسان بتوانند بدون اينكه نگران دچار شدن به سرنوشت رزم آرا شوند بتوانند اين مساله را از زواياي گوناگون بحث و بررسي كنند تا نتيجه ي درستي حاصل شود كه نتيجه اش بيش از پيش تامين كننده ي منافع ملي مان باشد.
بخش عمده اي ازاين مباحث تكراري ست من جمله اينكه آيا مصدق ،فاطمي و توده اي ها با ناديده گرفتن فرمان شاه در بيست و پنج امرداد و اعلام جمهوري در روز بعد كودتا كردند يا فضل الله زاهدي و مردمي كه از ظهر بيست و هشت امرداد به خيابان ها ريخته و فرمان شاه را البته بطور غير مدني فعليت بخشيدند كودتاچي بودند. البته حمايت غرب از بركناري مصدق محرز است اما مگر هر چه را كه غرب با آن مخالف بوده يا باشد خلاف منافع ملي ماست؟ براي مثال آمريكا مخالف ادامه ي اشغال آذرآبادگان و كردستان توسط شوروي و تجزيه ي ميهن مان بود آيا بخاطر اينكه موضع آمريكا چنين بوده و با هر انگيزه اي، در راستاي حفظ تماميت ارضي ايران گام برداشت ما بايد موضعي خلاف آن گرفته حسرت بخوريم چرا عوامل مزدور شوروي موفق نشدند به اهداف شان نايل شوند و امروز گربه نشسته بر غرب آسيا پيكره اي بي سر نيست؟!
آمريكا از نفوذ شوروي در ايران با خبر بود و در ابتدا گمان مي كرد مصدق، شاه و كاشاني كه هر يك داراي پايگاه اجتماعي خاص خود بودند مي توانند باهم كار كنند و سدي در برابر نفوذ شوروي بوجود آورند. از همين رو آمريكا دو سال از دولت مصدق حمايت كرد حتا متحد استراتژيك اش بريتانيا را رنجاند. اما وقتي سه طيف وابسته به شاه، مصدق و كاشاني دچار اختلاف نظر شدند حتا مقابل هم صف آرايي كردند آمريكا اول كوشيد فيمابين شان مودت ايجاد كند وقتي ناكام ماند و ديد بخشي از مليون از جمله فاطمي با توده اي ها نرد عشق باخته و دولت مصدق قادر به ايفاي نقش سد دفاعي در برابر نفوذ شوروي نيست از وي خواست كناره گيري كند مصدق اما، زيربار نرفت بنابراين آمريكايي ها سراغ شاه و كاشاني رفتند تا قانع شان كنند دولت مصدق از اداره ي كشور ناتوان است، نارضايتي ناشي از فقر، در جامعه گسترش يافته، كه خود مي تواند سبب ساز افزايش نفوذ توده اي ها بين طبقات فرودست شود و در صورت اقدام عملي روس ها براي تحت سيطره قرار دادن ايران يا لااقل تقسيم كشور به بخش شمالي و جنوبي همچون كره و ويتنام، دولت وقت قادر به مقابله نيست لذا از شاه و كاشاني خواستند براي كنار گذاشتن مصدق دست به اقدامات عملي و عاجل بزنند. از ياد نبريم همه ي اين وقايع در مقطع زماني سال هاي اول جنگ سرد رخ داد مقطعي كه بلوك غرب و شرق در اقصا نقاط جهان بشدت درگير بودند.
اما امروز پس از گذشت قريب شصت سال، واقعن مساله ي جامعه ما اينست كه صنعت نفت چرا، چگونه، خوب يا بد و يا توسط چه كساني ملي شد، كاشاني بالاخره در جبهه مصدق يا شاه قرار داشت و يا اصلن خودش يك طرف قضيه بود، آيا شاه يكي از عوامل تاثيرگذار بر ملي شدن صنعت نفت و يا بر عكس از دشمنان اين جريان بود و اگر ادعاي دوم صحت داشته باشد بنابراين بايد پس از سرنگوني مصدق، قانون ملي شدن صنعت نفت ايران را ملغا مي كرد كه نكرد. اما مهمترين بحث از سلسله مباحث مربوط به آن مقطع تاريخي، اينست كه آيا شاه و زاهدي عليه دولت مصدق كودتا كردند و يا مصدق، توده اي ها و فاطمي دست به كودتا زدند و به يك معنا آيا در بيست وهشت امرداد 1332 قيام ملي رخ داد يا كودتايي ضد ميهني بوقوع پيوست؟
اينكه تاريخ را خوانده، موارد جعلي و دروغ هاي بسته شده به ناف تاريخ را زدوده و از آن به حد كفايت آموخته تا بر اساس آموخته هاي مان اشتباهات تاريخي را تكرار نكنيم بسيار بجا و اتفاقن ضروري است. بشرطي كه قصد و مقصود از شكافتن تاريخ ، جعل زدايي و پيرايش آنچه ديگران بر اساس منافع شان به ريش وقايع تاريخي آنهم سال ها پس از وقوع وقايع بسته و مي بندند و بقول معروف چون برنده گان نويسنده ي تاريخ اند لذا وقايع را آنگونه كه مي پسندند در راستاي منافع شان و نه آنطور كه واقعيت دارد به خورد مردم مي دهند و خير را شر و بالعكس معرفي مي كنند دقيقن همان كاري كه با تاريخ سازان و شخصيت هاي تاريخي نيز انجام داده و مي دهند براي مثال جاعلاني همچون مورخان چپگرا به جهت دست نيافتن ارباب شان شوروي به نفت شمال و نقش ويژه ي نخست وزير وقت يعني احمد قوام در بر آب كردن نقشه ي شيطاني استالين ، كينه ي اين مرد بزرگ را به دل گرفته و دهه ها خادمي را خائن معرفي كردند و سال ها گذشت تا جامعه دريافت قوام چه خدمت بزرگي به مام ميهن انجام داد و آن بدگويان به چه نيات پليدي تاريخ را وارونه به خورد جامعه دادند. مثال از اين دست كم نيست اكنون هم خسرو معتضدها كه عقده ها و كينه هايي از جنس حقارت در دوران ماضي بر دل هايشان سنگيني مي كند به چنين سياقي در كار جعل تاريخ فعالانه مي كوشند.
دريافت حقايق به منظور عبرت آموزي از تاريخ را، هيچ عقل سليمي مردود نمي شمارد اما اگر تورق تاريخ باعث شعله ور شدن دعواهايي تاريخ مصرف گذشته شده و واقعه ي تلخ تاريخي با بازيگراني جديد كه مريد بازيگران دوران ماضي هستند بازسازي شود در حالي كه اصل دعوا پس از شصت سال موضوعيت خود را از دست داده است ترجيح دارد كه تا اطلاع ثانوي آن بخش از تاريخ را بايگاني و اصلن از خير عبرت آموزي هايش هم بگذريم.
در اينكه دعواي فوق موضوعيت اش را از دست داده است شك نكنيد زيرا اكنون با توجه به موج خصوصي سازي كه جهان را فرا گرفته و از جمله همه ي دولت هايي كه در سال هاي اخير در ايران سركار آمدند و آنها كه در آينده خواهند آمد همه ي هم و غم شان در جهت خصوصي سازي بوده و خواهد بود حتا دور نيست روزي همچون نروژ صنعت نفت هم به بخش خصوصي واگذار شود و دولت ماليات بر درآمد نفت را از بخش خصوصي بهره بردار دريافت كند بي آنكه درگير بخش هاي بالادستي و پايين دستي اين صنعت و فروش محصول در بازار آشفته ي نفتي شود. بنابراين اين موضوع ديگر بيات شده است از طرف ديگر مصدق چهار دهه قبل درگذشت اكنون نيست تا در صورت اثبات صحت مدعاي هوادارانش مبني بر اينكه در بيست و هشتم امرداد 32 كودتا و نه قيام ملي اتفاق افتاده قدرت را از شاه گرفته ، بدو بسپاريم اصلن شاهي هم در كار نيست تا قدرتي داشته كه ستاندني باشد از وي، و سپردني به آن ديگري.
بنابراين اگر همانطور كه گفته شد قصد و مقصود خواندن تاريخ و يادآوري مكررش عبرت آموزي و عدم تكرار اشتباهات باشد بسيار نيكوست. اما اگر قرار است مريدان طرفين در فضايي كه كمترين شباهتي به فضاي شصت سال قبل ندارد در نقش مراد هاي خود فرو رفته و تاريخ را البته اين بار فانتزي، تصنعي و حتا كميك بازسازي كنند بايد از غصه سر به ديوار كوبيد.
اكنون صحنه سياسي كشورمان ديگر به چهار جبهه ي توده اي هاي مزدور همسايه زياده خواه شمالي، مصدقي ها ، مذهبيون و شاهي ها تقسيم نشده است. در حال حاضر مساله نه ملي كردن، خصوصي سازي و نه حتا پنجه در پنجه اجنبي افكندن است. اكنون هنگامه ي تقابل دو طرز تفكر و دو ايده براي اداره جامعه است ايده اي كه حكومت ايدئولوژيك با نقش تزييني ملت را ترويج مي كند و انديشه اي كه مروج نظامي مبتني بر دمكراسي بر پايه ي خواست و اراده ملت است. در اين ميان حتا كوچكترين باريكه اي هم نيست كه عده اي راه سومي پيشه كنند و خود را اعتدال گرا و يا بنظر من ميانگين گرا بخوانند. اصلاح طلبي و برانداز بودن هم توفيري در موضوع ايجاد نمي كند بالاخره بايد در يكي از دو اردوگاه فوق الذكر قرار گرفت اردوگاه دمكراسي خواهي به همان معنا و مفهوم رايج در همه ي جهان و يا تماميت خواهي و حكومتي مبتني بر ايدئولوژي كه مشروعيتش نه بر آراي بي واسطه ملت كه بر مفاهيمي ديگر استوار است تنها تفاوت اصلاح طلب و برانداز دمكراسي خواه در تفاوت شيوه هايي است كه جهت حصول به دمكراسي بر گزيده اند وگرنه مقصد يكي است.
البته نه همه ي براندازان از قماش دمكرات ها هستند و نه همه ي اصلاح طلبان آزاديخواه، بلكه كم نيستند براندازاني كه مي خواهند نظام ايدئولوژيكي مستبدي را براندازند تا استبداد دلخواه ديگري جايگزين اش سازند و چه بسيار اصلاح طلباني كه اگر تن به اصلاح امور داده اند نه بخاطر حصول قطعي و بي پيرايه به نظامي مردمسالار ، بلكه چون مومن به نظام مستقر هستند بر اين انديشه اند كه براي تداوم وضع و نظم موجود اصلاحاتي روتين لازم است. در يك كلام مي خواهند با نقش تزييناتي راي و مشاركت مردم و اعطاي آزادي هاي سطحي و نمادين به آنان نظم موجود دوام و قوام يابد.
از اينرو در اين تقسيم بندي كلي كه واقعي و مبتني بر حقايق موجود در جهان و همچنين جامعه ماست ممكن است دو جريان سياسي كه خصم يكديگرند در يك كفه قرار گيرند براي مثال «مصباحي يون» كه معتقدند پايه هاي حكومت نه بر آراي مردم كه بر آسمان استواراست و حاكم قدسي و حكومت مقدس، اهميتي بسيار فراتر از خود مردم دارند با ماترياليست هايي كه هنوز در زباله دان تاريخ بدنبال بيرون كشيدن نسخه اي روتوش شده از ديكتاتوري پرولتاريا مي گردند يا مريدان «برادر» و «خواهر»ي كه از قضا زن و شوهرند! و در ذيل سايه ي سفاك ترين ديكتاتور معاصر خاورميانه ارتش شان را آزاديبخش ناميدند همه و همه عليرغم اينكه خون همديگر را عوض آب مي خورند در يك كفه و جبهه قرار مي گيرند جبهه استبدايون.
مشروطه خواهاني كه بواقع خواستار مشروط شدن حاكميت به شرط راي ملت، ملي گراياني سكولاري كه روزگاري سايه ي مشروطه خواهان را با تير مي زدند و اصلاح طلبان براستي اصلاح طلب كه اصلاح خواهي شان نه براي تداوم استبداد و ايجاد سوپاپ اطمينان براي حاكميت، بلكه اتخاذ شيوه ي مسالمت آميز جهت حصول به دمكراسي واقعي و تمام عيار است و همچنين سوسيال دمكرات ها و ليبرال هاي جمهوري خواه سكولار همه و همه در كفه ي ديگر قرار مي گيرند جبهه دمكراسي خواهان.بنابراين دوران گذار از بيست و هشتم امردادها 1332 فرا رسيده است. بهتر است نيروهاي سياسي پيش از هر چيز تكليف خود را با خود ،تاريخ و جامعه روشن كنند كه در كدامين اردو هستند دمكراسي خواهي و يا استبداد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
با سپاس از ابراز دیدگاه تان