باز هم قدغن!

باز هم قدغن، باز هم تعیین تکلیف برای «حقوق اولیه ی بشر»، انتخاب شغل، تحصیل، گرایشات عقیدتی و مذهبی، انتخاب محل سکونت، انتخاب همسر و انتخاب هایی دیگر از این دست از جمله حقوق اولیه ی بشری هستند. بسیاری از این انتخاب ها در «قانون اساسی جمهوری اسلامی» به صراحت آمده است. گذشته از این، ایران در زمان رژیم پادشاهی منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد را امضا کرد، امضایی که تا به امروز به جهت عدم ابطال و پس گرفتن آن، هنوز پا برجا و معتبر است. در منشور فوق این انتخاب ها و انتخاب هایی فراتر از اینها به رسمیت شناخته شده و کشورهای متعهد به منشور، موظف به رعایت آن هستند. از منشور که بگذریم طبق قوانین جزایی «جمهوری اسلامی» شخصی که به هر اتهامی بازداشت می شود فقط بیست و چهار ساعت می توانند او را در «بازداشت موقت» نگه دارند ، بعد از این مدت، سه گزینه وجود دارد یا آزادی بی قید، آزادی به قید وثیقه تا فرارسیدن دادگاه و یا از بازداشتگاه مستقیم متهم را به دادگاه بفرستند. متهم از بدو دستگیری حق دارد بگوید فقط در حضور وکیل مدافع اش حاضر به پاسخگویی است و می تواند از هرگونه پاسخ به پرسش های بازجو در شرایط غیر متعارف سر باز زند، متهم حق داشتن وکیل تعیینی دارد، حق دارد با خانواده اش ملاقات کند و الخ. آیا دادستان کل کشور که هرازگاهی به «تلویزیون دولتی» می آید و درس قانون می دهد از این اصول و قواعد بی اطلاع است؟ آیا حتا یک مورد از موارد ذکر شده، در همه ی این سال ها بخصوص طی ماه ها، هفته ها و روزهای اخیر نقض نشده است؟ وقتی با شکایت استانداری گیلان بخاطر درج مقاله ای در «وبلاگ شیرخفته» در نقد مدیریت سرتیپ علی عبداللهی استاندار وقت گیلان و دستیارانش به دادگاه فراخوانده شده و محکوم شدم از درخواست تجدید صرف نظر کردم زیرا اعتقاد دارم وقتی اساس چیزی را برسمیت نمی شناسید نباید با تجدیدنظرخواهی برآن صحه بگذارید. در چهار سال اخیر حقوق شهروندی من به عنوان یک شهروند ایرانی که یک هفتاد و سه میلیونیوم همه چیزش از دریاها، بیابان ها، کوه ها، منابع رو زمینی و زیر زمینی اش متعلق به اینجانب است نقض شده ، اقدام اخیر هسته ی گزینش استان گیلان (که تصویرش را در بالا ملاحظه می کنید) آخرین مورد نقض حقوق شهروندی اینجانب است. لازم به توضیح است مرا بدون دعوت به مصاحبه و هیچگونه تشریفاتی، فاقد «ضوابط عمومی» جهت اشتغال در «مدارس غیر دولتی» تشخیص دادند این بدان معنی است که خوشبختانه تکلیف ام بسیار روشن است! هفته ی گذشته به دبیرستان غیر دولتی که در آن مشغول بکار بودم اطلاع دادند انجم روز برای مصاحبه دعوت شده است من هم گمان کردم شاید دریافتند روند کارشان خلاف ضوابط بوده و می خواهند تصحیح کنند لذا به هسته ی گزینش استان گیلان مراجعه کردم اما بجای مصاحبه، برگه ای تحت عنوان تجدید نظرخواهی به من داده شد شوربختانه هرگاه عقل ام را به بعضی بی عقلان مصلحت اندیش دور و برم دادم و از مواضع اصولی ام عدول کردم پشیمان شدم، پر کردن آن دو برگه فرم مخصوص که نوعی درخواست تجدیدنظرخواهی بود از جمله همین اشتباهات بوده که البته از همین جا بطور شفاهی و در اولین فرصت با مراجعه به گزینش استان بطور عملی آنرا پس خواهم گرفت. زیرا اساسن به گزینش و این مسایل اعتقادی ندارم و همانگونه که در سطور ابتدایی نگاشتم انتخاب شغل ، تحصیل، سکونت و غیره از حقوق اولیه ی انسان هاست. گذشته از این، من اگر از نود و نه درصد هفت میلیارد انسان ساکن کره زمین و هفتاد و سه میلیون ایرانی از هر لحاظ در سطح پایین تری قرار داشته باشم در عوض از هر جهتی که محاسبه کنید بی تواضع بی جهت و بدون اغراق مدعی ام از کار بدستان فعلی صالح ترم بی تعارف. صلاحیت هزاران بی صلاحیتی که از امثال من در وحشت شبانه روزی بسر می برند را، من نوعی باید تایید کنیم. هرچند اگر روزی فرا رسد که هر کسی بر کرسی که صلاحیت اش را دارد بنشیند و امثال من نیز بر کرسی هایی که لایق اش هستیم تکیه زدیم در رسیدگی به صلاحیت اینان، آن حقوق اولیه ی بشری را در حق شان حتمن رعایت خواهیم کرد. همواره از خنثا و عضو قبیله ی «به من چه» بودن بیزار بوده و بسیار خرسندم همیشه در جبهه ای حضور داشتم که گمان می کردم رگه های حقیقت و انسانیت در آن پررنگ تر است. تردید هم ندارم وقتی انسانی بیگناه، از حقوق انسانی اش محروم می شود بدان معناست که از او می هراسند. وقتی انسانی به جرم داشتن عقیده، آزادی اش سلب می شود طبیعی است که از بودنش در جامعه واهمه دارند، وقتی انسانی را از «حقوق اولیه انسانی» محروم می کنند این نشان دهنده ی اینست که هراسی بزرگ از وی در دل دارند و هر چه شدت و حدت برخورد با شخصی بیشتر باشد نشان دهنده ی قدرت آن شخص و عمق و گستره ی وحشت و واهمه ی تضییع کننده ی حق اوست از سلب «حقوق اولیه» بگیرید تا سلب حق حیات. من پنجم تیرماه 1385 دقیقن یکسال بعد از روی کار آمدن دولت «معجزه هزاره ی سوم» بعد از کش و قوس فراوان از استانداری تحت مدیریت سرتیپ علی عبداللهی اخراج شدم البته استعفا نامه ای خطاب به وی در پیوند با معاونت خانه جوان استانداری نگاشتم و اطمینان دارم مشابه آنرا در طول عمر کاریش ندیده است که حتمن در بایگانی استانداری گیلان موجود است. آنروز که قلم ام را در جیب گذاشته و از خانه جوان استان گیلان (هدیه سیدمحمدخاتمی به جوانان گیلان) بیرون آمدم دقیقن همین حس را داشتم به قدرت ام اندیشیدم به قدرتی که کرسی نشینان را چنان به هراس انداخته بطوریکه قادر به دیدن ام حتا به عنوان یک کارمند، در پایین ترین سطح نیستند. اما نمی دانم چرا ارباب قدرت عبرت نمی گیرند من در مهرماه 1358 پا به کلاس اول ابتدایی گذاشتم دقیقن در همان هنگامه هزاران آموزگار و اهالی فرهنگ تصفیه شدند فرهیخته گانی که بزرگترین گناه شان همین واهمه ی ظاهرن ابدی کرسی نشسته گان از ایشان بود. در همان سال و سال های پس از آن هزاران روزنامه نگار، هنرمند و شاغلان در مشاغل گوناگون خانه نشین شدند، بسیاری جلای وطن کردند، برخی نیز چون محمدعلی فردین بزرگ مرد عرصه ی سینما دق مرگ شدند، اما نتیجه ی این اعمال و اتخاذ سیاست تصفیه چه بوده است؟ اگر تصفیه و یا به قول کرسی نشینان «پاکسازی» نتیجه بخش می بود بنابراین نباید سی سال بعد از حذف هزاران آموزگار، دانش آموز اول ابتدایی آن سال و آموزگار سی سال بعد باز تصفیه شود اگر آن تصفیه ها کارساز بود پس ریشه ی دگراندیشی و دگرباشی باید در این سرزمین خشکیده می شد. نمی دانم آن روزی که تصویر فردین، وثوقی، ملک مطیعی و... یا صدای خوش داریوش اقبالی، حسن ستارپور، ابراهیم حامدی و... یا قلم صدها روزنامه نگار نامدار ممنوع و شکسته می شد میترا حجار، محمد قوچانی، شادمهرعقیلی چندساله بوده و یا اصلن چشم به جهان گشوده بودند؟ چرخه ی معیوب حذف، تصفیه و ممنوعیت را تا همیشه نمی توان چرخاند، حال می خواهید باور کنید یا می خواهید سر در برف فرو برده و آن گاه دریابید تا چه اندازه ره به خطا پیموده اید که بی شک بسیار دیر خواهد بود. حضرات تصفیه گر یا بقول خودتان «پاکسازی» کن یا صلاحیت گر! که معلوم نیست با چند مثقال صلاحیت بر کرسی تعیین صلاحیت شخصیت هایی نشسته اید که هزاران بار از شما صالح ترند، این راه کج را از سه دهه قبل رفته اید حتا تصفیه را نیک می دانید از مرز سلب انتخاب شغل و غیره نیز بارها فراتر برده و نفس ها ستانده اید اما امروز کجای کارید؟ آیا توانستید تک اندیشی، تفوق یک صدا بر همه ی «ندا» ها و خط معوج «همه با من» را به تمام و کمال مستقر کرده به پیش ببرید؟ خود بیندیشید و ببینید پاسخی برای این پرسش می یابید. لازم به یادآوری است من این نوشتار را در حین آزادی، با تامل، صحت عقل و هوشیاری نوشتم حتا ده روز قبل قصد انتشارش را داشتم ولی گفتم مبادا شایبه ی عصبانیت لااقل برای خودم بوجود آید لذا منتشرش نکردم اما اکنون با آرامش در حال بازنویسی و انتشارش هستم اگر دو فردای دیگر، در شرایطی خاص و غیر آزاد چیزی جز این گفتم بدانید سخنی ملاک است که بدون شمشیر بالای سر، گفته و یا نوشته شده است بنابراین اگر روزی شمیشر بالای سر، چیزی از من خوانده و یا نوشته ای دیدید فاقد هرگونه ارزش است. من علی انجم روز هستم کسی که عاشق میهن و مردم کشورش بوده و هست این مهر هم منافاتی با علاقمندی اش به دیگر مردم جهان ندارد از همین روست که وقتی برای مثال تصویر کودک گرسنه ی اتیوپیایی را می بیند اشک در چشمانش حلقه می زند. من در یک سازمان رسمی سیاسی (ادوار تحکیم وحدت) که از قضا دارای «مجوز» فعالیت است عضو هستم، نه جاسوس ام نه حتا به قوانینی که کمترین اعتقادی بدان ها ندارم «عدم التزام عملی» داشتم. اساسن امثال من، در مناصب و جایگاهی نبوده و نیستیم که بخاطر برخورداری از «اطلاعات ویژه» پیشنهاد کار از سازمان های جاسوسی بیگانه داشته باشیم، در جاهایی بایستی به دنبال جاسوس ها گشت که مصدر امور خاص و حساس بوده و کمترین ظنی برنمی انگیزانند. من یک لیبرال خواهان دمکراسی و توسعه ی همه جانبه ی میهن ام هستم. درس می خوانم و ترم آخر کارشناسی ارشد رشته ی جغرافیای سیاسی را در دانشگاه آزاد واحد رشت می گذرانم. این چند جمله را هم نگاشتم تا اگر ماجرای شمشیر بالای سر و موارد خاص پیش آمد، بدانید و از خودم خوانده باشید که بودم و چه می خواستم. حق ستانان نیک بدانند و تردید نداشته باشند حق مان را باز خواهیم ستاند.
---------------------------------------------------------------------------
اینو باید اضافه کنم دلم واسه دانش آموزان ام بسیار تنگ خواهد شد و بی تعارف باید بهشون بگم: کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران از یاد نبرید هدف از نگارش این مقاله تضییع حقوق و یا بحران مکرر معیشتی ام نبود من حداقل درآمد را از اینکار داشتم. موضوع بر سر اینست که یک شهروند به جرم شهروند درجه ی دو و شاید سه و چهار بودن از حقوق اولیه اش محروم می شود البته من نه اولین ام و نه آخرین، لااقل تا اطلاع ثانوی آخرین نیستم، حتا باید انتظار شرایط سخت تر از اینها هم داشته باشیم. درود به همه ی یاران پاکنهادی که هزینه هایی بس کمرشکن تر از اینها پرداخته و می پردازند اما کمرشان نشکسته و نخواهد شکست. در پایان باز به دانش آموزان عزیز درود و بدرود می گویم تا به امید درودی دیگر در فردایی بهتر . زنده باد آزادی- پاینده ایران اهورایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

با سپاس از ابراز دیدگاه تان