




سومين سوم تيرماه پس از 84 را پشت سر گذاشتيم و اكنون در آستانه ي چهارمين سه تيرهستيم. اين روز از آنرو اهميت دارد كه اوج و نقطه عطف تغيير تاكتيك سران نظام، براي اداره ي كشوراست. وگرنه آنكه از پس اين روز باصطلاح ظهور كرد آنقدر اهميت ندارد كه سوم تيرماه 84 را با نام ، ياد و تصويرش تصور كنيم.
واقعيت اينست كه در يك مقطعي، اداره كشور با موانع و مشكلات عديده اي روبه رو شد. مشكلاتي كه در صورت حل و فصل نشدن، مي توانست حيات نظام را به مخاطره اندازد، سال 1374 را به ياد مي آوريد، اشاره ام به آن مقطع تاريخي است. گفته مي شد آمريكا دويست نقطه استراتژيك كشور را با موشك هاي فوق مدرن نشانه گرفته است. حساب هاي ارزي كشور خالي و بانك هاي معتبر خارجي حاضر به گشايش اعتبار نبودند. بعدها برخي از دولتمردان وقت اعتراف كردند حتا چك يازده هزار دلاري دولت «ثروتمند» ايران در يكي از بانك هاي اروپايي برگشت خورد! تنش و عدم اعتماد بر سياست خارجي دولت ايران سايه افكنده بود. اروپايي ها هر چند با دولت ايران مذاكره مي كردند اما فضاي حاكم بر آن مذاكرات «انتقادي» بود.
مسايلي كه خيلي تلگرافي بدان اشاره كردم فقط گوشه هايي از چالش هاي پيش روي نظام در نيمه هاي دهه ي هفتاد بوده است. شايد آنچه كادر اداره كننده ي كشور را بيش از همه به تامل و چاره انديشي واداشت گزارش هايي بود كه از بطن جامعه مي رسيد. ظواهر امر نشان مي داد «سردار سازندگي» به اتكاي حمايت عالي ترين مقام نظام، كشور را بسوي «دروازه هاي تمدن بزرگ» اسلامي پيش مي برد، اگرچه بخشي از مردم ناراضي اند ولي نشانه اي از نارضايتي در رفتارهاي اجتماعي شان ديده نمي شود. اما گزارش هايي كه توسط معتمدين (بقول عطااله مهاجراني مغز استخوان) نظام به مقام هاي عالي رتبه مي رسيد از واقعيت هاي ديگري حكايت داشت.
سكوتي عميق و حقيقتن خوف انگيز جامعه را فراگرفته بود. فرياد كه نه، حتا زمزمه اي اعتراضي از هيچ جايي به گوش نمي رسيد (البته تنش هاي مانند آنچه در قزوين بر سر استان شدن ، يا شورش مشهدي ها را بايد مستثنا كرد). اما اين همه ي واقعيت موجود در جامعه ي آنروز نبود شواهد نشان مي داد در پس آن آرامش توفاني در راه است، توفاني كه اگر از قوه به فعل در آيد نه از تاك نشاني خواهد ماند نه تاك نشان.
جريان باصطلاح خردگراي حاكميت به رهبري هاشمي رفسنجاني در حساس ترين شرايط، و پيش از آنكه دير شود اين هشدارها را جدي گرفت. تيمي كه در دفتر مطالعات استراتژيك رياست جمهوري به سرپرستي موسوي خوييني ها، آناليز و تحليل فعل و انفعالات اجتماعي - سياسي كشور را بر عهده داشت به طور منظم نتايج آخرين يافته هايش را در اختيار رييس جمهور «پراگماتيست» وقت قرار مي داد.
در نهايت، گاه اتخاذ تصميم بزرگ فرا رسيد. «علي اكبر هاشمي رفسنجاني بهرماني» از تيم دفترمطالعات استراتژيك رياست جمهوري و همچنين بقيه تيم هاي مشورتي خود خواست ضمن انعكاس واقعيت هاي موجود زير پوست جامعه، راه حل هاي پيشگيرانه ي شان را هم ارايه دهند. آنچه كه به وي، براي جلوگيري از وقوع يك انفجار اجتماعي- سياسي پيشنهاد شد، همان روندي بود كه بعدها شاهدش بوديم. پروسه اي كه از انتخابات مجلس پنجم در 74 آغاز شد، در دوم خرداد76 به اوج رسيد و در سوم تيرماه 84 پايان يافت.
البته برنامه روتين و از قبل هماهنگ شده ي نظام چيزي ديگري بود. برخي از رهبران نظام، اساسن اعتقاد نداشتند كه در زير پوستين جامعه اخبار نگران كننده اي هست و يا واقعيت هايي غير از آنچه به چشم مي آيد هم، ممكن است وجود داشته باشد. اين خط خاص از رهبران نظام، مخاطرات بين المللي را هم كوچك تر از آن مي شمرد كه بخاطرش بخواهند در برنامه هاي روتين تغييراتي بوجود آورند.
برنامه روتين از قبل طراحي شده، خيلي پيچيده نبود. طبق آن برنامه، انتخابات مجلس پنجم بايد مانند انتخابات دوره ي قبل در سكوت و سكون برگزار مي شد لازمه اش هم اين بود كه شوراي نگهبان همچون انتخابات دوره ي چهارم شمشير را از رو بسته، اجازه ندهد هيچ عنصر ناهماهنگي به عرصه رقابت انتخاباتي وارد شود. در انتخابات رياست جمهوري دوره ي هفتم هم،«علي اكبرناطق نوري» بايد رييس جمهور مي شد. البته براي حفظ ظاهر و رقابتي بنظر رسيدن انتخابات، احتمالن يكي دو نامزد از پيش بازنده مثل زواره اي و ري شهري هم به ميدان مي آمدند. ناطق نوري به پشتوانه حمايت هاي رهبري عالي نظام، راي اعتماد بي چون و چراي مجلس يكدست پنجم و همچنين تاييدات «علما و فضلاي» حوزه، دولتي يكدست تر از كابينه دوم هاشمي تشكيل مي داد. و به قول معروف علي اكبري جانشين علي اكبر تازه نفس تري مي شد.
اگر اين برنامه ي روتين تحقق مي يافت و جريان خردگراي نظام دخالت نمي كرد معلوم نبود سرنوشت نظام سياسي حاكم بركشور چگونه رقم خواهد خورد،هرچند اكنون تا حدي معما حل شده است. آن انرژي عظيمي كه دوم خرداد 76 به طور مسالمت آميز در صندوق هاي آرا، يا هجده تير 78 به طور ستيزه جويانه در خيابان ها تخليه شد در صورت اجراي برنامه روتين چگونه بروز مي يافت و چه نتايجي ببار مي آمد آيا نظام باز هم مي توانست از چنين مهلكه هايي جان سالم بدر برد؟ همه مي دانيم اگر قيام هجده تيرماه 78 منجر به تغيير نظام سياسي نشد بخاطر تتمه آبروي خاتمي و اصلاح طلبان اعم از حكومتي و غير حكومتي بود. به جرايد آن زمان مراجعه كنيد تا به نقش بي بديل اصلاح طلبان در خواباندن بحران پي ببريد. در پروژه ي خواباندن آن گرداب بلا، حتا ملي- مذهبي ها هم به كمك نظام آمدند. آگاهان از آن واقعه، لابد مي دانند قيام از حركت دانشجويي (در اعتراض به تعطيلي روزنامه سلام كه نامه سعيد امامي را چاپ كرده بود) آغاز شد و در عرض يكي- دو روز شكل عمومي به خود گرفت. آنچه باعث شد حكومت به روش هاي قبلن امتحان شده (سركوب گسترده توام با كشتار) جهت مهار بحران رو نياورد حضور توامان دانشجويان و مردم در خيابان ها بود.
دقيقن در همين نقطه اصلاح طلبان به ايفاي نقش پرداختند. شخصيت هاي مطرح و محبوب آنروزها، همچون عزت سحابي، شمس الواعظين، فائزه هاشمي، تاجزاده، آقاجري، معين، يزدي و ده ها تن ديگر از چهره هاي سوپرمن، دست بدست هم داده به ميدان آمدند و از دانشجويان خواستند ضمن حفظ آرامش، به داخل دانشگاه بازگردند. اصلاح طلبان چنان از روند حادثه عقب ماندند كه يادشان رفت از بخش ديگر حكومت امتيازات كافي و وافي براي پيشبرد اصلاحات بگيرند سپس وارد منازعه ي حكومت با مردم شوند يا به قول معروف ريش گرو گذاشته پادرمياني كنند. همين خطاي بزرگ باعث شد اصلاح طلبان اعتبار و آبروي شان را بدون هيچ ما به ازايي هزينه كنند. آنان دانشجويان را به دانشگاه بازگرداندند اما امتيازي از رقباي حكومتي خود نگرفتند. بنابراين پس از يكي – دو آزمون ديگر در سال هاي بعد چوب دو سر طلا شدند. حكومت كه از ابتدا چشم ديدن شان را نداشت و اصلاح طلبان را شريك تحميلي قدرت مي پنداشت، مردم هم بمرور از ايشان بيزار شدند زيرا اصلاح طلبان را ناجي حكومت و فريبكار مي پنداشتند.
حال تصور كنيد اگر برنامه روتين مورد اشاره اجرا مي شد حاكميت فاقد اعتبار ، چگونه مي توانست بحران ها را مديريت و مهار كند. لابد برخي مي گويند خب از اهرم زور نهايت استفاده را مي كردند در پاسخ بايد گفت اگر تاريخ معاصر را ورقي بزنيد درمي يابيد اين اهرم (اعمال خشونت بار زور) كاربرد موثر و دايمي ندارد.
گذشته از اين، همانگونه كه در ابتدا اشاره شد ايران از ابتداي دهه ي هفتاد شمسي زير فشار جامعه بين المللي قرار داشت. سياست خارجي مبتني بر «تنش زدايي در روابط خارجي» دولت خاتمي تا حدي از فشارهاي فوق الذكر كاست و حتا فضاي تنفسي براي نظام ايجاد كرد. در صورتي كه اگر برنامه روتين اجرا مي شد نظام نمي توانست بر فشارهاي بين المللي فايق آيد.
در هر صورت جريان هاشمي با رو كردن كارتي كه سال ها قبل سوخته بود جبهه اي جديد بوجود آورد. كارت سوخته، همان جناح چپ موسوم به «خط امام» بود كه در جامعه به عنوان ارتدوكس شناخته مي شدند. فاصله زماني انتخابات مجلس پنجم (كه چپ ها به همراه كارگزاراني ها حدود صد كرسي اش را در اختيار داشتند) تا دوم خرداد 76 فرصت مغتنمي بود تا چپ هاي خط امامي به جامعه خودي نشان دهند و به مردم بگويند در سال هايي كه از قدرت طرد شدند تا چه اندازه پوست انداخته، تغيير كردند. عباس عبدي ها، حجاريان ها،خاتمي ها و امثالهم با موفقيت توانستند اين مسير را بپيمايند بطوريكه جامعه باور كرد اين چپ با آن خط امامي كه ده سال اول حيات جمهوري اسلامي يكه تاز بود، زمين تا به آسمان فرق مي كند.
كنار گذاشتن برنامه روتين و اتخاذ روشي ديگر براي اداره كشور با مقاومت هايي هم رو به رو شد. يعني اينگونه نبود كه هاشمي و چپ هاي متحول شده، جلسه اي با مقام هاي عاليرتبه ي نظام گذاشته، مجاب شان كنند كه بايد تدبيري ديگر انديشيد و گرنه لبه تاريك پرتگاه همين نزديكي هاست رهبران عاليرتبه هم استدلال جمع را پذيرفته و روندي كه در عمل به وقوع پيوست به همين راحتي آغاز شود. بخشي از پيكره ذي نفوذ نظام اگرچه در آغاز روندي كه به اصلاحات موسوم شد با سكوت خود اجازه دادند اين پروژه آغاز شود اما حوادث سال هاي بعد نشان داد هرگز در دل راضي به اينكار نبودند. از همين رو در مراحل بعد كوشيدند همه چيز را به نقطه ي صفر قبل از انتخابات مجلس پنجم بازگردانند، بالاخص از وقتي تصور كردند ديگر كشور در لبه تاريك پرتگاه نيست.
گاهي دشمنان بهتر از دوستان اهميت كاري كه انجام مي شود را درك مي كنند. در قضاوت دوستان بعضن حسادت،كم بيني و ... وجود دارد كه سبب مي شود برخي از واقعيت ها را نبينند. اهميت كاري كه اصلاح طلبان و هاشمي براي اين نظام كردند را بايد از زبان دشمن ترين دشمنان اين نظام شنيد. مسعود رجوي سركرده سازمان مجاهدين خلق پس از دوم خرداد 76 و در تحليل اين واقعه با خشم و تاسف اظهار داشت: «ده سال بر عمر رژيم آخوندي افزوده شده است...» بنظر مي رسد رجوي از تحليل صحيحي نسبت به كاري كه اصلاحات در جهت ابقاي نظام انجام داد برخوردار بود. واقعيتي كه برخي از مجموعه ي رهبران نظام نه درك اش كردند و نه خواستند آنرا بپذيرند. زيرا درست است كه اصلاحات بر مشروعيت خدشه دار شده ي نظام افزود،از بارفشارهاي اجتماعي كاست،خطر خارجي را تا حد زيادي دفع كرد و الخ، اما در عوض براي حاكمان نيز محدوديت هايي ايجاد كرد، اگر روند فوق تداوم مي يافت بي شك هيچ مقامي نمي توانست نسبت به اختياراتش پاسخگو نباشد. در واقع بين ميزان اختيارات و پاسخگويي همه مسوولان تناسب ايجاد بوجود مي آمد و ديگر «فصل الخطاب» بودن بي معنا مي شد. زيرا ملت ايران بايد حرف آخر را بزنند، در همين قانون اساسي جمهوري اسلامي هم پيش بيني شده كه در مواقع حساس بايد به آراي عمومي مراجعه شود اين بدان معناست كه ملت ايران «فصل الخطاب» و تصميم گيرنده ي نهايي هستند.
به طور دقيق از مقطع تيرماه 78 يعني زماني كه خاتمي و اصلاح طلبان بحران را مهار كردند بي آنكه امتيازي بگيرند، روند معكوس و دوره ي زوال اصلاحات آغاز شد. البته پس از اين نقطه ي عطف علي الظاهر، حركت رو به جلوي اصلاحات ادامه داشت حتا پس از آن مقطع، باز چند پيروزي بزرگ نصيب اصلاح طلبان شد. انتخابات شوراي دوره ي اول، مجلس ششم و رياست جمهوري دوره هشتم پيروزي هاي بزرگي بودند كه پس از هجده تيرماه 78 نصيب اصلاح طلبان شدند. بنابراين ممكن است اين سووال بوجود آيد كه چرا هجده تيرماه را نقطه شروع زوال ناميدم. براي اينكه از آن پس اصلاح طلبان مشروعيت شان را از دست دادند آنان آبرو دادند بدون آنكه مابه ازايي براي پيشبرد اهداف شان دريافت كنند. مردم كه به احترام و اعتبار اين جريان از خيابان به خانه بازگشتند تصور مي كردند مطالباتي را كه مي خواستند از طريق قيام خياباني بدست آورند اصلاح طلبان از راه مسالمت آميز از حكومت گرفته تقديم شان خواهند كرد. مردم سه- چهار سال بعد فهميدند اصلاح طلبان چه خطاي بزرگي مرتكب شدند اما نخبگان از جمله برخي از اصلاح طلبان خيلي زودتر، به فراست دريافتند چه گافي داده اند. شايد از همين رو جهت بازيابي اعتبار از دست رفته، عباس عبدي پيشنهاد خروج از حاكميت را مطرح كرد. پيشنهادي كه جدي گرفته نشد و خاتمي مجددن به ميدان آمد. اصلاح طلبان حكومتي نه تنها خروج نكردند حتا پس از اخراج شان، هنوز باور ندارند آن عصر پايان يافته است لذا به در و ديوار مي زنند با اتخاذ شيوه هاي مرسوم درعصر منسوخ، روزنه اي به داخل حاكميت بيابند!
همانگونه كه اشاره شد حكومت، اصلاحات را در بهترين حالت، مركبي مي ديد كه در مرحله اي سخت نظام را از رودخانه پرتلاطم بحران عبور داد. بنابراين پس از آن عبور تاريخي، ديگر دليلي نداشت چنين جرياني در حاكميت باقي بماند و در داخل بخشي از حاكميت به نشو نما پرداخته حتا از برخي حريم هاي خودمقدس پنداشته حكومتي پا فراتر بگذارد. نامه نگاري نمايندگان مجلس ششم،ارايه دو لايحه توسط دولت خاتمي به مجلس،كوشش جهت پاسخگو كردن همه ي اركان قدرت و محدود نمودن اختيارات سران، همه و همه باعث خشم و غضب حكومتي ها بر عليه اصلاحات شد. لذا طرح مانع تراشي هاي مداوم بر سر حركت اصلاحات كنار گذاشته شد و طرحي ديگر در تاريكخانه ها تدوين گرديد آنهم يكسره كردن كار اين جريان بود. بنابراين اصلاح طلبان را از قطار قدرت پياده كردند ، آناني هم كه احتمال داشت مقاومتي كنند از پنجره قطار به بيرون پرتاب شدند. نوري،عبدي،حجاريان،باقي،گنجي،سازگارا،ملي-مذهبي ها، روزنامه نگاران و خيلي هاي ديگر از جمله همين پرتاب شدگان هستند.
حاكميت به درستي دريافته بود كه اصلاح طلبان نزد افكار عمومي بي اعتبار شده اند زيرا خود در اين بي اعتبار كردن سهم بسزايي داشت. اصلاح طلبان هرجا كه طيف تماميت خواه حاكميت مرتكب خبط و خطايي مي شد وارد صحنه شده از اعتبارش مايه مي گذاشت بي آنكه امتيازي بگيرد. لذا مردم مي ديدند اصلاح طلبان عملن داوري هستند بين ايشان و تماميت خواهان، داوري كه هرگاه به مردم اشاره مي كند بايد بپذيرند اما هرگاه به طرف مقابل بخاطر فول هاي تكان دهنده اش همچون قتل هاي زنجيره اي، رد صلاحيت نمايندگان و... كارت نشان مي دهد طرف كمترين اعتنايي نكرده حتا پوزخندي حواله ريش اصلاح طلبان مي كند. اين مساله باعث كمرنگي و در نهايت بي رنگي حناي اصلاح طلبان نزد مردم بجان آمده شد. حكومتي ها هم به اين واقعيت واقف بودند لذا با فراغ بال برخي از اصلاح طلبان را در ايستگاه هاي مختلف پياده، برخي ديگر را از پنجره قطار به بيرون پرتاب كردند بطوريكه قطار هماني شد كه طبق برنامه روتين، از سال 74 مي بايست مي شد.
پروژه ي تك پايه اي كردن حاكميت از انتخابات شوراهاي دوره ي دوم سال 81 كليد خورد در انتخابات پُر اما و اگر مجلس هفتم در سال 82 اوج گرفت و در سوم تيرماه 84 به ثمر رسيد. با برگزاري انتخابات شوراهاي دوره ي سوم و انتخابات كم رونق و بشدت مساله دار مجلس هشتم هم، روند فوق تثبيت شد و نشان داد سران برآنند به شكل نويني حكومت كنند حكومتي تك پايه و خودمحور بدون هيچ شريك ، منتقد و يا معارضي.
بنظر نگارنده «محمود احمدي نژاد» فقط بازيگر يك پرده از اين نمايش است. زوم كردن مخالفان «وضعيت موجود» روي اين عنصر دست چندم كه بطور تاكتيكي بر جايگاهي دست دوم نشسته، اشتباهي بزرگ است احمدي نژاد در سه سال گذشته (به غير از چند تصميم جزيي مانند ورود بانوان به ورزشگاه ها كه دو روز بعد هم لغو شد) هيچ حركتي را به اراده ي خودش انجام نداده است و مطمعنم در يكسال باقي مانده هم كارهايي خواهد كرد كه به وي ابلاغ مي شود لذا اگر وضعيت فعلي كشور رو به «شكوفايي و نوآوري» است بايد براي ابلاغ كنندگان دستورات هورا كشيد و اگر وضعيت مُلك و ملت اسفبار است بايد ديگران را به پاسخگويي فراخواند. گرفتن گريبان احمدي نژاد و رها نكردنش، اشتباهي بي مبناست. اينكار در مقطعي، براي شكستن فضا و روشنگري اذهان عمومي بسيار لازم بود اما اكنون كار به جاهاي بسيار باريك تر از حد تصور رسيده است نخبگان به جاي عقب ماندن از جامعه و سپس دويدن كوركورانه دنبال عوام، بهتر است خود را در موقعيتي قراردهند كه بتوانند افكار عمومي را هدايت و مديريت كنند.
اگر شرايط ايجاب كند و بازيگردانان احساس كنند تاريخ مصرف «معجزه هزاره سوم» به پايان رسيده است فكر نكنم در جايگزين كردن مهره اي ديگر ترديدي به خود راه دهند هر چند معتقدم احمدي نژاد با ويژگي هاي خاص فردي اش گزينه ايده ال بازيگردانان است.
البته شواهد حاكي از اين است كه وي به مهره اي سوخته تبديل شده، بنابراين منتقدان و مخالفان بايد از اين عنصر درگذرند اصرار به كيسه بوكس كردن احمدي نژاد و زوم كردن بر اعمال، رفتار و گفتارش فرصت هاي گرانبهاي موجود را از مخالفان مي گيرد، اين همان چيزي است كه بازيگردانان مي خواهند.
اكنون به قبل از سال 1374 بازگشته ايم، حكومت با هنرمندي توانست براي گذار از بحران ها، نهايت استفاده را از اصلاح طلبان بنمايد بعد هم مچاله شان كرده به بيرون پرتاب كند. اما نكته ظريف و بسيار مهمي كه حاكمان و استراتژيست هاي طراح پروژه، از آن غافلند اينست كه نمي دانند (شايد مي دانند اما جدي نمي گيرند) با برگشت به دوران پيش از 1374 ، فقط عصر خوش حاكميت تك پايه تكرار نمي شود بلكه همراه آن، نارضايتي هاي گسترده اجتماعي،فشارهاي خارجي،بحران هاي مختلف ناشي از سومديريت دولتمردان و هزار جور گرفتاري و معضل ديگر در ابعادي بمراتب وسيعتر از قبل، بازخواهد گشت.
هم اكنون شاهديم چنين وضعيتي در عمل دامنگيرشان شده است. معضلاتي كه حكومت با آن مواجه است از چارچوب گرفتاري هاي معمول فراتر رفته و بحران آفرين شده است. اكنون نظام در زمينه هاي اجتماعي،اقتصادي،سياست خارجي و غيره عملن با بحران هاي بعضن خطرناك مواجه است. مشكلات سال 1374 اگرهم توسط خردگرايان و شخص هاشمي تدبير نمي شد تا رسيدن به مرز بحران فاصله داشت، اما اكنون مدت هاست مرزهاي بحران درنورديده شده است. در اين شرايط نه انتخابات آزادي هست كه بخشي از انرژي مردم در پاي صندوق ها تخليه شود نه آبروي براي اصلاح طلبان حكومتي باقي مانده تا در صورت بروز خيزشي همچون هجده تير پا در ميدان گذاشته مردم را به آرامش فراخوانند.
البته حدس من اينست كه رهبران ارشد نظام باز همچون چهارده سال قبل باور ندارند بحران هاي جدي، تداوم حاكميت (بدين سبك و سياق) را تهديد مي كند. لذا بعيد است دوباره پروژه اي شبيه آنچه از 74 آغاز و در 84 خاتمه يافت (كه به قول رجوي ده سال بر عمر حكومت افزود) طراحي و اجرا شود. بنظر مي رسد حاكمان براي برون رفت از شرايط فعلي دست به تغييرات نمادين خواهند زد. براي مثال ديديم كه لاريجاني را جايگزين حدادعادل كردند سال ديگر هم قاليباف يا يكي مثل او را جايگزين احمدي نژاد مي كنند. گزينه هاي جايگزين هم، سياست ها و روش هاي شكست خورده موجود را به صورت روبنايي دستكاري و اصلاح مي كنند. براي مثال در بحث غني سازي اورانيوم يك جوري با غرب كنار مي آيند بنظر مي رسد مقدماتش از حالا فراهم شده است. به حركت سايت تابناك منتقد درون جناحي احمدي نژاد و منتسب به محسن رضايي درباره نظرسنجي از مردم مبني بر پذيرش يا عدم پذيرش بسته پيشنهادي اتحاديه اروپا توجه كنيد. تا چندي قبل اساسن فكر كردن درباره طرحي كه در آن توقف غني سازي در ايران و توسط ايراني ها گنجانده شده باشد باطل و گناه نابخشودني محسوب مي شد. بنظر نگارنده، در يكسال آينده بگير و ببند جوانان بخاطر نوع پوشش و غيره و انواع فشارها بشدت افزايش خواهد يافت تا درصورتي كه رييس جمهور اصولگراي بعدي چنين اعمالي را متوقف كرد حركتش به چشم آمده ، مردم هم احساس كنند مثل اينكه اتفاقاتي افتاده است و اين تصور بر اذهان عمومي غلبه يابد كه همه ي مشكلات ناشي شخص احمدي نژاد و جمعي از اطرافيانش بوده است لذا حالا كه رفت اوضاع در همه ابعاد رو به بهبود است.
در تحليل فعل و انفعالات سياسي گاهي احساسات و خواسته هاي ما دخالت داده مي شوند. ما بگونه اي اوضاع را تحليل مي كنيم كه از آخرش، آينده اي مورد علاقه خودمان بيرون بيآيد. از همين روست كه اغلب تحليل مفسران غير ايراني درباره ي ميهن اهورايي مان به واقعيت نزديك تر است.
اينجا كوشيدم با دوري از اين عارضه ، بر اساس اطلاعاتم (كه بسيار هم محدود است) گذشته را تحليل و آينده را وراي آنچه كه آرزو و آمال خودم به عنوان يك ايراني وطن پرست است گمانه زني كنم. آنچه درباره ي حال و آينده گفته شد بنظر مي رسد برنامه اي است كه رهبران در سر مي پرورانند. در صورت رعايت بسياري از ملاحظات، اين برنامه مي تواند با موفقيت به اجرا در آيد اما يك اشتباه ممكن است همه نقشه ها نقش بر آب كند. به قول معروف اپوزيسيون (كه مدام حجيم تر مي شود) سي سال است در حال شكست خوردن، و نظام در حال كسب پيروزي است از همين روست كه هنوز حكومت بر سركار در ايران، «جمهوري اسلامي» مبتني بر ولايت مطلقه فقيه است. اما نكته ظريف اينجاست مخالفان علي رغم اينكه هميشه شكست خوردند اما هنوزهستند و از شانس برنامه ريزي، اجراي آن و آزمودن مجدد بخت شان برخوردارند. اپوزيسيون با همه ي شكست هايش از دور خارج نشده است اما نظام از چنين شانسي برخوردار نبوده و محكوم به هميشه پيروز شدن است. بزرگترين شانسي كه اصلاح طلبان به نظام دادند همين بود كه يك شكست باعث خارج شدن قطار حاكميت از ريل نشود. اما اكنون اولين و آخرين ناكامي يكي ست. نظام مثل تيمي است كه در وقت اضافه بازي مي كند گل هايش فقط باعث تداوم حضورش مي شود اما حتا يك گل مخالفان، همان «گل طلايي» است كه سوت پايان بازي را به صدا در مي آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
با سپاس از ابراز دیدگاه تان