براي گمانه زني درباره ي آنچه در ماه هاي آتي منتهي به انتخابات رياست جمهوري دوره ي دهم شاهدش خواهيم بود و يا خواهان آنيم شاهدش باشيم، ابتدا بايد تعريفي از جغرافياي سياسي كشور ارايه دهيم.يك احتمال آنست كه اصلاح طلبان با بي عملي نظاره گر صحنه بوده، حداكثر كانديدايي فاقد شانس را به ميدان بفرستند و يا به خودكشي سياسي دست زده، با راست هاي سنتي بسوي تشكيل «دولت وحدت ملي» گام بردارند. در آنسوي ميدان هم، تماميت خواهان اختلافات را تحت فشار از بالا، كنار گذاشته روي رييس جمهور فعلي شان توافق حاصل كنند. در اينصورت سال آينده شاهد ادامه ي كار همين دولت براي چهار سال ديگر، هر چند با راي حداقلي ملت خواهيم بود. اما احتمالات ديگري هم هست، مي تواند باشد و يا به تعبير بهتر، مي توانيم بوجود آوريم. در ذيل به موارد فوق اشاره مي كنم، ابتدا بايد نمايي از پيكره ي فعلي جريان سياسي موسوم به اصلاح طلبان ارايه دهم.تقسيم بندي اصلاح طلبان به حكومتي و غير حكومتي ، يا به تعبير كلاسيك خودي و غير خودي، در سال هاي گذشته چندان بي مبنا نبود زيرا شاهد عملكرد متفاوت، و ايفاي نقش بعضن متعارض اين دو طيف در صحنه ي سياسي كشور بوديم. البته تقسيم بندي فوق غير عقيدتي و براساس دو فاكتور الف-حضور بخشي از اصلاح طلبان در حكومت ب- پيشينه ي سياسي برخي از احزاب و افراد اصلاح طلب بوده است. براي مثال كارگزاران سازندگي و نهضت آزادي بلحاظ نظري قرابت شان نسبت به هم، بيش از هم انديشي كارگزاران سازندگي با سازمان مجاهدين انقلاب و يا نهضت آزادي با جنبش مسلمانان مبارز است. اما پيشينه ها و همچنين حضور در قدرت، باعث انفكاك اين دو طيف، عليرغم برخي قرابت ها شد. اكنون هنگام آن فرا رسيده بر اساس واقعيت هاي موجود، تعريف جديدي درباره ي تقسيم بندي نيروهاي سياسي اصلاح طلب ارايه دهيم. زيرا اكنون يكي از فاكتورهاي تقسيم بندي اصلاح طلبان، يعني حضور در قدرت منتفي شده است. اگر به موضع گيري اپوزيسيون داخلي (كليت اصلاح طلبان) بنگريم مي توانيم اينگونه توصيف و تعريف شان كنيم:عمده ي وجوه اشتراك همه ي طيف هاي ذيل نام اصلاح طلبي بطور خلاصه بدين قرار است: منتقد حاكميت بودن، فعاليت مسالمت جويانه جهت پيشبرد برنامه ها، حصول به مقصود با دست يازيدن به اقدامات اصلاح طلبانه و نه انقلابي گري، اعتقاد راسخ به اينكه وضعيت موجود نامطلوب است لذا بايد در پي گذار از گذرگاه تنگ و باريك وضع موجود بود .اما آنچه كه امروز اين جريان را به سه بخش تقسيم مي كند نقطه گذاري و اهداف آتي و حتا چگونگي حصول به مقصود است. در اينجا بطور خلاصه به هر يك اشاره خواهم كرد.بخشي از اصلاح طلبان عليرغم انتقاد به وضع موجود، به روش هاي اعمال شده توسط حاكميت انتقاد دارند. اين طيف، التقاطي است از اصلاح طلبان محافظه كار، و خطي كه ذيل عنوان اعتدالگرايان فعاليت مي كند. شخصيت هاي نمادين اين طيف البته ناهمگرا، كروبي و هاشمي هستند. اين طيف را مي توان ميانگين گرا (درباره ي اين واژه در مقاله ي تقسيم بندي جريان هاي سياسي كشور بطور مفصل توضيح داده ام) نيز خواند زيرا براي اصلاح روتين حاكميت به هم دستي با طيف راست سنتي اعتقاد دارند. اگر به ليست انتخاباتي احزابي همچون حزب اعتدال و توسعه در انتخابات دوره ي هفتم و هشتم مجلس نگاه كنيد ميانگين گرايي را به عينه در عمل سياسي اين طيف ملاحظه خواهيد كرد. فهرستي پر از اصلاح طلبان محافظه كار و راست هاي سنتي، از مشخصات عمده ي ميانگين گرايان قاطي كردن مواضع دو جناح رسمي داخل كشور و وسط دو اردوگاه ايستادن است.طيف ديگر كه حواريون خاتمي و احزابي همچون طيف شيراز تحكيم وحدت، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، بخشي از حزب مشاركت، حزب كارگزاران سازندگي، انجمن مدرسين و... را دربرمي گيرد نه فقط به روش ها، بلكه به پالايش سيستم حكومتي نيز اعتقاد دارد. اين طيف مي كوشد با راست سنتي و همچنين جريان هاي سكولار مرزبندي روشني داشته باشد. طيف مذكور را مي توان اصلاح طلبان سنتي خواند. اين طيف به همه ي سنت ها منبعث از انقلاب اسلامي پايبند است، به «راه امام» اعتقادي راسخ دارد و معتقد است قانون اساسي جمهوري اسلامي «مترقي» است و در صورت اجراي بي كم و كاست آن، جامعه دگرگون، و نقصان ها بر طرف مي شود.حضور اين طيف در عرصه ي سياسي كشور صرفن انتخاباتي است. از همين رو وقتي تماميت خواهان سرگردنه ي انتخابات راهبندان مي كنند طيف اصلاح طلبان سنتي عملن آچمز مي شود. اصلاح طلبان سنتي همچون ميانگين گرايان بيش از آنكه دغدغه ي دمكراسي، جامعه مدني و توسعه ي همه جانبه ي كشور را داشته باشند بيش از هر چيز، نگران «حفظ نظام» هستند. مهمترين استدلالي كه اصلاح طلبان سنتي براي اصلاح طلبي شان، اقامه مي كنند ، بر این اصل استوار است که جهت حفظ و تداوم «نظام اسلامي» بايد اعوجاجات موجود در حاكميت برطرف شده، ساختار سيستم بطور سطحي اصلاح شود وگرنه كليت حكومت، كه از نگاه آنان خود بخود پديده اي مقدس است، در معرض خطر قرار مي گيرد. همين في الذات مقدس پنداري حكومت، نقطه ي اشتراك طيف هاي متخاصم ميانگين گرايان ، اصلاح طلبان سنتي و كليه ي طيف هاي تماميت خواه موسوم به اصولگرا است.طيف سوم كه پيش از اين اصلاح طلب غيرحكومتي خوانده مي شد اكنون به روزترين طيف اصلاح طلب است. اين طيف در حال حجيم تر شدن است زيرا بخش عمده اي از بدنه ي اصلاح طلبان سنتي پا وراي محافظه كاري گذاشته به تحول خواهان پيوسته اند. رد پاي اين طيف از اصلاح طلبان را مي توان، در جنبش هاي مختلف اجتماعي به عينه ديد، بزرگترين ضعف اصلاح طلبان تحول خواه فقدان همبستگي و پيوستگي تشكيلاتي است. اصلاح طلبان تحول خواه نه فقط سياست هاي جاري حكومت را رد مي كنند و يا همچون اصلاح طلبان سنت گرا معتقدند بايد در بخش سخت افزاري دستگاه حكومتي اصلاحاتي انجام گيرد بلكه از اينهم پا فراتر نهاده، معتقدند بخش بزرگي از ناكارآمدي سيستم به قوانين موجود بازمي گردد اصلاح و تغيير قوانين هم در خود قانون اساسي پيش بيني شده است لذا بايد از چنين ظرفيتي استفاده كرد. از منظر اصلاح طلبان تحول خواه، حكومت پديده اي مقدس نبوده و بخودي خود حرمت و اصالتي ندارد بلكه برآمده از يك توافق اجتماعي، جهت اداره امور جامعه است. آنچه اصلاح طلبان تحول خواه را از جريان هاي طرفدار براندازي جدا مي سازد شكل و شيوه ي فعاليت ها جهت حصول به اهداف شان است. اصلاح طلبان از همه جنس شان، فعالان، و نه مبارزين سياسي هستند. به تبع اصلاح طلبان تحول خواه براي حصول به مقصود، حاضر به پا فراتر گذاشتن از دايره ي اقدامات مسالمت آميز نيستند و مي كوشند تا جايي كه مقدور است از ظرفيت هاي قانوني موجود استفاده ، و به حيطه ي انقلابي گري و اعمال براندازانه وارد نشوند.ارايه ي چنين تعريفي از صحنه سياسي كشور از آنروست تا بتوانيم صحنه ي شطرنج انتخابات دوره دهم را گمانه زني كنيم. در وهله ي نخست بايد، اقدامات احتمالي حاكميت و تماميت خواهان نشسته بر اريكه ي قدرت را در نظر گرفته و حدس بزنيم. بديهي با عنايت به اينكه آنان بعد از سه دهه، حاكميت را تك پايه كرده، قدرت را در قبضه خود گرفته اند تا در شرايط ويژه و تحت فشار خردكننده اي قرار نگيرند به شراكت سياسي تن در نمي دهند، ابايي هم از برخورد قهري، جهت حفظ وضع موجود ندارند. بازي انتخابات را هم با حربه ي هميشگي، يعني رد صلاحيت و همچنين ستاندن همه ي اهرم هاي تبليغاتي از رقبا، به نفع خود به پايان مي برند.اما تماميت خواهان هم، فاقد انسجام تشكيلاتي هستند آن اتحاد، اتفاق نظر ، همدلي و همراهي كه ازسال ها قبل، گمان مي رفت در «جبهه ي فراگير اصولگرايان» وجود دارد اكنون در ميان شان به چشم نمي خورد.اكنون جناح موسوم به اصولگرايان لااقل به سه طيف هواداران دولت آخرالزماني «معجزه هزاره سوم»، طيف امنيتي – نظامي يعني مثلث قاليباف،لاريجاني و رضايي (مثلث سربي كه اگر توكلي و تيم اش را به اضلاع سه گانه ي فوق بيفزاييم مي توانيم مربع سربي مطلا بناميديم شان در اينباره به مقاله عصري آغاز نشده، كه به پايان رسيد مراجعه كنيد) و طيف محافظه كاران سنتي كه شامل تشكل هايي همچون حزب موتلفه اسلامي، جامعه روحانيت ، جامعه مدرسين و دربرگيرنده ي شخصيت هاي اغلب كهنسال روحاني - سياسي هستند تقسيم شده اند.طيف دوم و سوم هر چه به انتخابات رياست جمهوري دوره ي دهم نزديك مي شويم بيشتر از طيف وابسته به دولت فاصله مي گيرند و هر روز هم سوژه اي براي كوبيدن دولت علم مي كنند. همين ها بودند كه جعلي بودن مدرك دكتراي كردان را فاش كردند و چند روزي ست در ارتباط با سخنان رحيم مشايي درباره ي دوستی با «ملت اسراييل»، گريبان احمدي نژاد را گرفته و رهايش نمي كنند و الخ.مثلت سربي قاليباف،لاريجاني و رضايي(يا مربع سربي مطلا) از مدت ها قبل بي محابا دولت را به باد انتقاد گرفته و در رينگ سياست چند راند با هم دست و پنجه نرم كرده اند. اما در سه سال اخير طيف راست سنتي همواره تحفظ بخرج مي داد. اين طيف كه مملو از شيوخ سالخورده است، همواره مي كوشيد با لابي گري به اهدافش نايل شود. اما وقتي كه اوضاع بدتر از آنچه پيش بيني مي شد از آب درآمد اين طيف هم، اكنون در انتقاد از دولت حتا گوي سبقت را از مربع سربي مطلا ربوده است . شيخ اين طيف كه «ناطق» راستگرايان سنتي است از «دولت وحدت ملي» سخن مي گويد، چهره هاي برجسته موتلفه اي هم «عبور از احمدي نژاد» را انكار نكرده و از ارجحيت كانديداي روحاني بر نامزد مكلا سخن رانده حتا به شرط اينكه اصلاح طلبان، تماميت خواه و اقتدارگرا نخوانندشان، حاضر به ائتلاف با ايشان هستند. بي ترديد منظور از ائتلاف با اصلاح طلبان، همراه كردن ميانگين گرايان و نه حتا اصلاح طلبان سنت گراست ، چه رسد به اصلاح طلبان تحول خواه ، كه از نظر تماميت خواهان كمترين توفيري با براندازان ندارند.گسست موجود بين اقتدارگرايان، روزنه ي اميدي ست براي هر سه طيف اصلاح طلب، هرچند در سال هاي اخير همواره ابتكار عمل در كف تماميت خواهان قرار داشته و آنان بودند كه زمين بازي را تعيين مي كردند. براي مثال اصلاح طلبان براي كشتي آماده مي شدند اما وقتي پا به ميدان مي گذاشتند حريفي شمشير بدست روبه روي خويش مي ديدند، گمان مي كردند قرار است در مسابقه پينگ پنگ شركت كنند اما پس از حضور در ميدان خود را در رينگ بوكس مي يافتند! از همين رو در سال هاي اخير شاهد شكست مداوم اصلاح طلبان بوديم. متاسفانه هرگز به ذهن تيوريسين هاي اصلاح طلب خطور نكرده است يكبار هم كه شده، تاكتيكي خارج از گمانه زني هاي رقيب اتخاذ كنند. همه ي فعاليت سياسي اصلاح طلبان سنتي به مشاركت انتخاباتي خلاصه مي شود . عملكرد انتخاباتي و تاكتيك هاي تكراري شان هم، كه در هر انتخاباتي اتخاذ مي كنند لو رفته و نخ نما شده است.در سال هاي اخير مدام شاهد اين سيكل معيوب تكراري بوده ايم تماميت خواهان كانديداهاي اصلاح طلبان را ردصلاحيت مي كنند آنها هم متقابلن چهار تا بيانيه مي دهند چند كانديداي معدود اصلاح طلب هم كه از زير تيغ نظارت استصوابي آنهم بسيار ديرهنگام و در دقيقه نود مي گذرند بخاطر ضيق وقت و همچنين عدم برخورداري از ابزارهاي تبليغي گسترده با شكست مواجه مي شوند. بعد از هر انتخاباتي هم، اصلاح طلبان ناكام ، نوميدانه به محاق مي روند تا انتخاباتي ديگر و چرخش سرگيجه آور در سيكل معيوبي مكرر.در جامعه اي كه زير پوستش قلقله اي برپاست دنيا را آب ببرد اصلاح طلبان سنتي را خواب مي برد! كمتر ديده و يا شنيده شده اين طيف پيرامون جنبش زنان، دانشجويان، كارگران و بر عليه اقدامات حاكميت در حوزه هاي اجتماعي و فرهنگي عملن و بطور تشكيلاتي دست به اقدام قابل توجهي زده باشد در حدي كه جامعه همراهي و همدردي اش را عميقن احساس، و قلبن باور كند.بنا به گفته تيوريسين هاي اين طيف، تجمع و تظاهرات اعتراضي در برنامه ي اصلاح طلبان سنتي پيش بيني نشده است . حال آنكه در قانون اساسي جمهوري اسلامي برگزاري تجمعات اعتراضي پيش بيني شده و عملي كاملن قانوني ست. حال چرا نبايد از اين ظرفيت استفاده كرد؟ پرسشي ست كه بايد از بهزاد نبوي، ميردامادي و رمضان زاده پرسيد.از تظاهرات اعتراضي كه بگذريم اصلاح طلبان سنتي از همراهي و همگرايي حتا لفظي با جنبش هاي اجتماعي ابا دارند و همانگونه كه گفته شد رفتار انتخاباتي شان نيز همواره قابل پيش بيني است. لذا به تماميت خواهان اجازه مي دهند تا يكماه مانده به انتخابات، رقيب اصلاح طلب تا مي تواند رشته كند و دقيقن در دقيقه نود همه ي رشته هاي اصلاح طلبان سنتي را يكجا پنبه مي كنند. در دقيقه نود هم ، ديگر فرصتي براي جبران وجود ندارد. براي مثال اكنون دوباره به «سيدخندان» رو كرده و طبق عادت مالوف شان آسان ترين راه حل را برگزيده اند. خاتمي بيايد تاييد شود، پانزده-شانزده ميليون راي بياورد تا حضرات دوباره وزیر،وکیل،استاندار، فرماندار و صاحب مناصب خرد و كلان شوند. بعد هم فراموش كنند هدف از ورود به هرم قدرت براي چه منظوري بوده است . اين همه ي ابتكار عمل سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، كارگزاران و همچنين بخشي از مشاركتي هاست. حال آنكه بر فرض هم چنين شود، بعد چه خواهد شد اگر خاتمي نيامد و يا آمد و رد صلاحيت اش كردند خب راهكارشان جهت برون رفتن از چنين بن بستي چيست؟ اين موارد از جمله ابهاماتي است كه اصلاح طلبان سنتي پاسخ روشني بدان نمي دهند، بعيد است پس از اينهم، قادر به ابهام زدايي و پاسخ به سووالات مختلف در اين زمينه باشند. اگر خاتمي نيايد،يا بيايد و رد صلاحيت شود و در يك كلام اصلاح طلبان سنتي بي كانديدا بمانند سر بين زانوان فرو برده تا روز موعودي ديگر كه معلوم نيست چه گاه فرا خواهد رسيد سوته دلانه گردهم آمده، غصه خورده براي هم قصه تعريف خواهند كرد. در اين ميان تكليف قاطبه ي بدنه ي ناراضي جامعه كه از سياست هاي حاكميت به ستوه آمده اند چه خواهد شد با خداست! اصلن در اينباره نبايد از امثال بهزاد نبوي، ميردامادي و هم انديشان شان سووال كرد چون احتمالن مي گويند تقدير چنين مقدر كرده، لذا گريزي از پذيرش جبر نيست! در حالي كه يك جريان زنده و پوياي سياسي بايد براي مواجهه با هر وضعيتي آماده گي داشته و از طرح و برنامه اي مدون ، مشخص و حساب شده برخوردار باشد.در عوض طيف اصلاح طلبان تحول خواه كه بسياري از محذورات و معذورات دو طيف ديگر اصلاح طلب را ندارد در صحنه ي شطرنج سياست، از دست بازتري براي ادامه ي بازي برخوردار است. اين طيف همانگونه كه گفته شد در همه ي حركت هاي اجتماعي سال هاي اخير ردپايي از خود بجا گذاشته است. در واقع برعكس طيف اصلاح طلبان سنتي، اتفاقن انتخابات و مشاركت در آن، اولويت آخر يا حداكثر ماقبل آخرش مي باشد. هرچند عدم پيوستگي و انسجام تشكيلاتي بزرگترين عيبي است كه تاكنون اجازه نداده اين طيف در جغرافياي سياسي كشور جايي مشخص براي خود دست و پا كند. اما حضورش هر چند بطور پراكنده در فضاي سياسي كشور محسوس است.جهت روشن تر شدن اذهان و اينكه نمايي از شاكله ي اصلاح طلبان تحول خواه در اذهان متبادر شود مي توان به مصاديقي همچون ملي-مذهبي ها، مليون ( اعم از جبهه ملي، جبهه دمكراتيك ايران و...)، صلح طلبان به رهبري شيرين عبادي، حزب ادوار تحكيم وحدت با همه ي موتلفين اش، جنبش زنان، جنبش دانشجويي، روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان دگرانديش، شخصيت هاي اصلاح طلب غربت نشين همچون ابراهيم نبوي، محسن سازگارا، علي افشاري، مسعود بهنود و بسياري ديگر اشاره كرد، ناگفته نماند كه بسياري از چپ هاي معتدل و معتقد به روش هاي مسالمت آميز و اصلاح گرايانه را هم مي توان در همين طيف قرار داد.اخيرن بخشي از اين طيف با طرح نام عبدالله نوري بعنوان كانديداي انتخابات رياست جمهوري دوره ي دهم شوكي جدي به حاكميت وارد كرد. شوكي كه حاكمان وانمود مي كنند مهم نبوده و توجهي بدان ندارند. اما وقتي تغيير ادبيات امثال ناطق نوري و يا بادامچيان مبني بر تشكيل «دولت وحدت ملي»، و يا ائتلاف با اصلاح طلبان و همچنين انكار رد صلاحيت خاتمي در روزهاي اخير را مي بينيم و مي شنويم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اگر اپوزيسيون داخلي به مرگ بگيرد حاكميت آسيمه سر، به تب رضايت مي دهد. اما آيا تحول خواهان در صورت رضايت دادن تماميت خواهان به تب، بايد از هدف اصلي يعني گذار از شرايط موجود و حصول به وضعيت مطلوب چشم پوشي كنند؟ اگر يك حركت مهره در صفحه ي شطرنج گونه ي سياست، مي تواند آنان را تا بدين پايه آشفته سازد و معادلات شان را برهم زند خب چرا اين بازي را تا به آخر ادامه ندهند؟اما حق داريد بپرسيد اين حركت چطور بايد ادامه يافته و آخرش به كجا مي انجامد. پاسخ روشن است اصلاح طلبان تحول خواه از ذخاير غني و معتبر انساني برخوردارند نظير شيرين عبادي، محسن سازگارا،عباس اميرانتظام ، عبدالله نوري و حتا با ارفاق رضا خاتمي. اگر نوري بپذيرد و كانديداتوري اش را اعلام كند آن ديگران بجاي ورود مستقيم به صحنه مي توانند با حمايت از جنبش تحول خواهي به ايفاي نقش بپردازند.تصور كنيد نوري كانديداتوري را بپذيرد آيا اين به معناي آچمز كردن حاكميت نيست؟ اگر چنين شود براي اولين بار است كه اصلاح طلبان حركتي وراي محاسبات تماميت خواهان انجام داده اند. اگر نوري و يا هر يك از شخصيت هاي نامبرده، مثلن شيرين عبادي وارد صحنه شوند حاكميت دو كار سخت پيش رو دارد رد و يا تاييد صلاحيت چنين كانديدايي، اگر تاييدش كند فرصت استثنايي جهت بدست گرفتن بخشي از قدرت و دو پايه سازي مجدد حكومت بوجود مي آيد البته اينبار بسيار قرص و محكم تر از پيش، هر كدام از شخصيت هايي كه بعنوان كانديداي احتمالي نام بردم بنا به دلايلي در جامعه شناخته شده و از شاخصيت كم نظيري برخوردارند شهرت و محبوبيتي كه در صورت تاييد صلاحيت شان مي تواند به ايجاد موج وسيع اجتماعي بينجامد. موجي كه پيروزي بزرگي براي جنبش دمكراسي خواهي در پي خواهد داشت. اين پيروزي چنان انرژي به جنبش تزريق خواهد كرد كه پس از تشكيل دولت توسط اصلاح طلبان تحول خواه، مانع تراشي بر سر اصلاح گري اصيل و پايه اي، براي تماميت خواهان بسيار سخت مي شود و ديگر «هر نه روز یک بحران» ساختن را باید در خواب ببینند.اما تاييد صلاحيت كانديداي تحول خواهان،احتمالي دور از ذهن است. لااقل در شرايط فعلي چنين بنظر نمي رسد كه امثال نوري، عبادي، سازگارا ، اميرانتظام و حتا رضا خاتمي در صورت كانديداتوري، صلاحيت شان مورد تاييد استصوابيون قرار گيرد. اما كمترين حسن انجام اينكار بدست آوردن همان انسجام و هويت مشتركي است كه تحول خواهان در شرايط كنوني، فاقدش هستند.گذشته از اين، كانديداي تحول خواه مي تواند پس از اعلام رد صلاحيت اش، از مردم بخواهد در انتخابات شركت كرده و به وي راي دهند. اين مي تواند يك نظرسنجي و حتا رفراندوم بزرگ ملي محسوب شود. اگر كانديداي مذكور اعلام كند رد صلاحيت اش قانوني نبوده، لذا مردم براي اعتراض هم كه شده، نام وي را نوشته به صندوق ها بيندازند باز احتمال ايجاد موجي، حتا به مراتب گسترده تر از موجي كه در صورت تاييد شدن صلاحيت كانديداي فرضي مي توانست به وجود آيد، احتمال وقوع دارد.حاكميت در برخورد با اين موج در هر صورت بازنده است. خصوصن اگر ميليون ها راي به نام كانديداي رد صلاحيت شده به صندوق هاي راي ريخته شود. اصلن باطله اعلام كردن ميليون ها راي، خود مكافاتي بزرگ است. گذشته از اين، وقتي ميليون ها نفر پاي صندوق ها رفته راي واحدي بدهند در هفته هاي ماقبل راي گيري، فضاي خاصي در جامعه حاكم مي شود بطوريكه مي توان گرايش جامعه را بطور ملموس لمس كرد. كما اينكه يك هفته مانده به دوم خرداد 76 حس و حال خاصي در جامعه وجود داشت بطوريكه در سيماي جامعه «نه» به حاكميت به عينه قابل ملاحظه بود.با روحياتي كه از سران حاكميت سراغ داريم احتمال اينكه حتا در صورت كسب مثلن بيست ميليون راي توسط كانديداي ردصلاحيت شده، عقب نشيني كرده و عليرغم ردصلاحيت نمودن وي، به راي ملت تمكين، و اجازه دهند منتخب ملت بر كرسي رياست جمهوري بنشيند ضعيف است. حتا برگزاري مجدد انتخابات هم چندان محتمل بنظر نمي رسد .در بدبينانه ترين حالت رد صلاحيت كانديداي اصلاح طلبان تحول خواه، مانع تراشي جهت فعاليت انتخاباتي پس از رد صلاحيت كانديداي مذكور، بگير و بند فعالان ستادهاي انتخاباتي كانديداي ردصلاحيت شده و حتا دستگيري خود كانديداي اصلاح طلب دور از ذهن نيست. اما در صورت ايجاد آن موج گسترده ي اجتماعي اگر اصلاح طلبان تحول خواه بتوانند ميليون ها نفر را پاي صندوق ها كشانده براي كانديداي شان راي بگيرند كمترين حسن اش تشكيل جبهه اي متحد و تولد اپوزيسيوني است كه از ملت ايران راي اعتماد گرفته است اپوزيسيوني كه آلترناتيويي براي روز مباداست. اين اپوزيسيون از چنان مشروعيتي برخوردار خواهد شد كه به اتكاي آن قادر است همه ي جنبش هاي اجتماعي را رهبري كرده و آنان را زير بال و پر خود بگيرد. در واقع كانديداتوري نوري ، سازگارا، عبادي و يا امير انتظام، و همچنين عزم جزم كردن براي طي كردن اين پروسه تا به آخر، همان حركت آچمز كننده اي ست كه در محاسبات تماميت خواهان نمي گنجد و براي مقابله با آن هيچ واكنش برنامه ريزي شده اي جز عكس العمل هاي هيستريك در آستين ندارند.اين از همان سنخ حركت هايي ست كه اصلاح طلبان حكومتي (سنتي) هرگز انجام نداده، نخواستند، شايد هم نتوانستند انجام دهند. اصلاح طلبان سنتي همواره آن مي كنند كه در محاسبات تماميت خواهان محاسبه شده، و براي پنبه كردن رشته هاي شان از پيش تمهيداتي انديشيده اند. لذا هر تك اصلاح طلبان سنتي، پاتكي موفقيت آميز از جانب اقتدارگرايان به همراه دارد. از همين روست كار كشور به همين جايي رسيده كه شاهدش هستيم. اكنون بنظر مي رسد وقت آن فرا رسيده اصلاح طلبان تحول خواه براي اول بار ، دست به عملي ابتكاري بزنند كه در محاسبات تماميت خواهان نمي گنجد. اقدامي كه حاكميت را در شرايط دشوار قرار داده و هر عكس العملي كه در برابر ابتكار عمل اصلاح طلبان انجام دهند نتيجه اش ناخوشايند باشد.با اشتباهات فاحش حاكميت در سال هاي اخير و نارضايتي گسترده ي اجتماعي، اكنون وقت آن است تا شكستي جدي را تجربه كنند. شرايط جويي سياسي كشور آنچنان ناپايدار است كه حاكميت هر تمهيدي بينديشد شكستش محتمل است. حال به نفع خود تماميت خواهان است تا اين شكست را از كساني بخورند كه نه براندازند ، نه انقلابي و نه در سر سوداي انتقام كشي و چنگ و دندان نشان دادن دارند.از همين منظر حتا مي توان با آنان مذاكره ، و اوضاع را آنگونه كه هست براي شان تشريح كرد. شايد عاقلانه و واقع بينانه، چنين استدلالي را پذيرفته و بدين واقعيت گردن نهادند كه ديگر كوپني براي بقاي شان باقي نمانده است تا باز فعال مايشا هرگونه كه مي پسندند بر اساس شيوه ي مملكت برباد ده ي «آزمون و خطا» حكمراني كنند و هزينه ي خطاهاي شان از جيب و جان ملت پرداخته شود.بر فرض محال كه محال نيست اگر همه ي مخالفان ، منتقدان و براندازان از صحنه ي روزگار محو شوند باز هم مشكلات خودتراشيده ي تماميت خواهان در اداره ي امور كشور به اندازه اي است كه شكست محتوم شان مي تواند در سيماي يك فروپاشي، نظير آنچه در شوروي رخ داد جلوه گر شود يعني اين كنار رفتن از قدرت دير يا زود بالاخره اتفاق خواهد افتاد. تماميت خواهان حاكم بر ايران، بعيد نيست، شكستي كه محتوم است را، از براندازان دريافت كنند بالاخص جريان هايي كه سال ها دندان بهم ساييدند به انتظار فرا رسيدن روز موعود پيروزي، تا همه ي حساب هاي بي پايان شان را با حاكمان يكجا تسويه كنند. بنابراين عقلانيت (اگر تماميت خواهان به قدر كفايت از آن برخوردار باشند) حكم مي كند اگر روزي دريافتند بالاخره بايد اداره ي امور كشور را واگذار كنند به نفع شان است براي جرياني جا خالي كنند كه پس از به قدرت رسيدن اگر تاك را هرس كند، آنرا از زمين نكنده و مهمتر اينكه شخص تاك نشان را از صفحه ي روزگار محو نخواهد كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

با سپاس از ابراز دیدگاه تان