نابرده رنج گنج ميسر مي شود!
اين روزها درگير ثبت نام دانشگاه براي كارشناسي ارشد هستم بخاطر گيرو واگيرها و آماده نبودن گواهي ليسانس و همچنين در دست نداشتن گواهي دايم ديپلم كلي بين طبقات دانشگاه آزاد واحد رشت بالا و پايين رفته دوكيلويي وزن كم كردم. يك كيلويي هم، از وزنم را در آموزش و پرورش ناحيه دوي رشت از دست دادم. ناگفته نماند اين دو سازمان در گره خوردن كارم، كه شكر خدا، در حال گشوده شدن است نقشي نداشتند. بلكه مشكل از خودم بود كه بخاطر مشكلات شخصي به موقع ثبت نام نكردم.
مراحل ثبت نام و يا فارغ التحصيلي از مقطعي، قبولي در كنكور براي مقطعي بالاتر و از همه هولناك تر پرداخت شهريه، همه و همه رنجي ست كه يك دانش پژوه بناچار بايد از سر بگذراند تا پس ازبيست سال آقا يا خانم دكتر و مهندس شود. از همه اينها گذشته، مرارت صبح ، ظهر و عصر سر كلاس حاضر شدن ، خواندن و خواندن و امتحان دادن و هزار مكافات ديگر، همه از رنج هايي است كه تا برده نشود كسي مفتخر به كسب تيتر و عنوان نخواهد شد.
يادم مي آيد استانداري كه بودم، در همين سال هاي آخر دولت خاتمي، اولين شرط ورود به پايه اي ترين سطح مديريتي يعني بخشداري، داشتن مدرك ليسانس الزامي بود. يعني افراد فاقد ليسانس اگر واجد همه ي شرايط هم بودند طبق موازين، اصلا نمي توانستند به چرخه ي مديريتي بخشدار،فرماندار،استاندار و معاونين اين پست ها وارد شوند. البته انكار نمي كنم، بي شك جاهايي موازين زير پا گذاشته مي شد و بطور موردي، اشخاصي بي جواز بر مناصب مي نشستند اما قاعده هماني بود كه عرض كردم.
يك خاطره كوتاه يادم آمد بد نيست بازگو كنم چون كمدي تراژديك است! يكي از دوستانم مديركل سياسي استانداري بود در آن مقطع، من هنوز كارمند رسمي، يعني حقوق بگير سازمان مزبور نبودم، اما تقريبا بعنوان مشاور معاون وقت سياسي-امنيتي استاندار كه مدتي هم سرپرست شد به استانداري رفت و آمد مي كردم.
اين دوست من به عنوان مديركل سياسي، بايد از افرادي كه جهت تصدي بخشداري توسط فرماندار معرفي مي شدند مصاحبه به عمل مي آورد. يك روز حسب اتفاق مرا در راهروي استانداري ديده و خواست به دفترش رفته چهار تا سوال هم، من از كانديداي بخشداري فلان بخش بپرسم. طرف آمد، دوست ما هم چند سوال پرسيد، تا رسيد به اينكه اهل مطالعه هستي؟ طرف گفت بله آقا زياد مي خوانم. مديركل سياسي مجددا سوال كرد آخرين باري كه چيزي خواندي كي بود؟ نامزد بخشداري پاسخ داد دو هفته قبل، دوست ما كنجكاو شد دوباره سوال كرد حالا چي خواندي؟ پاسخ مضحك و در عين حال تاسف برانگيز آن شخص به اين سوال اين بود :روزنامه همشهري!!
اين بود سيستم مديريتي دوران اصلاحات، ترديد هم نكنيد بخش بزرگي از آشفتگي فوق، به اصلاح طلبان حكومتي و بي عرضه گي شان در وارد كردن انسان هاي فرهيخته به سيستم باز مي گشت. البته كساني كه آن زمان دستاندركار بودند و يا از نزديك در جريان امور قرار داشتند خوب مي دانند دولت خاتمي براي وارد كردن يك غير«حزب اللهي»، يا به تعبير صريح تر متخصص فاقد تعهدات مورد نظر حكومت، بايد موانع و مشكلات بسياري را پشت سر مي نهاد. البته باز تكرار مي كنم بي عرضه گي دولت خاتمي، به آن عوامل مي چربيد. اصلاح طلبان حكومتي كه اغلب شان در جواني يك پا متعهدين فاقد تخصص بودند براي شان ثقيل بود مثلا يك كراواتي متخصص و كاركشته اما عاشق وطن ولي فاقد تظاهرات دينمدارانه را به مناصبي همچون استانداري، فرمانداري و حتا در حد رييس اداره اي در يك شهرستان بگمارند بگذريم!
نمي دانم چرا باز حرف تُو حرف آمد در هنگامه اي كه برخي، به در و ديوار مي زنند باز «سيدخندان» را به عرصه وارد كنند ما داريم پنبه دولت اصلاحات را مي زنيم! خب بنده خداها باز مي خواهند به مناصب سابق بازگردند، يك جورهايي دلتنگ شده اند . باز احتمالا اهل مطالعه هايي كه دوهفته قبل روزنامه همشهري مي خواندند را هم به مناصب مختلف منصوب كرده وقتي مورد اعتراض واقع شوند چرا اينهمه آدم تحصيل كرده و فرهيخته را واگذاشته از چنين قر و قراضه هايي استفاده مي كنيد لابد مثل گذشته ده جور بهانه نظير فشار امام جمعه، سپاه، نماينده مجلس و قس علي هذا خواهند آورد.
از همين جاهاست كه تاريخ تكرار شده بقول احمدزيدآبادي اگر رييس جمهور شدن خاتمي در گذشته تراژدي بود اينبار ممكن است كمدي از آب درآيد. اصلا همان كه گفتم بهتر است بگذريم، رسم رفاقت نيست بيش از اين دل دوستان گرمابه و گلستان را به درد آورم. اما چه كنم كه اگر دوستان را به جهت متصف بودن به صفت دوستي، دوست مي دارم اما عشقي بنام ايران اهورايي، گاه سبب مي شود ما هم مثل همين استاندار بومي خودمان «همه مرزها را درنورديم!» البته انگيزه حاجي روح الله قهرماني براي درنوريدن هايش، احتمالا ناشي از عشق و معشوق هاي ديگر و بسيار متفاوت با عاشقي بنده است.
داشتم مي گفتم امروز به دبيرستان جهت تحويل گواهي موقت ديپلم و دريافت مدرك «گواهينامه پايان تحصيلات متوسطه» مراجعه كردم. در حيني كه مشغول امضا گرفتن ها بودم با ديدن مدرسه، ناخودآگاه خاطرات سال هاي دور در ذهنم تداعي شد. با احتساب پيش دبستان، سيزده سال با مشقت خواسته و ناخواسته، با داد و بي داد والدين برخواسته به مدرسه رفتم مثل بسياراني كه اين دوران را گذراندند و نيك مي دانند همين ديپلمي كه امروز ارج و قربي ندارد هم، نه ساده، كه بسيار سخت و بعد از سپري كردن بخش بزرگي از دوران كودكي، نوجواني و جواني بدست آمده است.
گذراندن مقاطع عالي تحصيلي هم كه ديگر جاي خود دارد. از سد كنكور گذشتن بگيريد تا شهريه پرداختن(اگر دانشگاه آزاد،غير انتفاعي و يا شبانه دولتي تحصيل كنيد)، تا شب هاي امتحان و گرفتاري هاي فارغ التحصيلي و دوباره ثبت نام كردن و هزار مشقت را بايد متحمل شويد تا مقطع به مقطع، بتوانيد پله هاي مدرك دار شدن را پيموده مثلا دكترا بگيرد. تازه با نظام آموزشي پر اعوجاج كشور ما، صرف داشتن مدرك ، نشانه ي متخصص بودن نيست. اين به دانشجو و اساتيدش بر مي گردد كه تا چه حد علاقمند به خواندن و بيشتر آموختن بوده، و از آن طرف با جان و دل به دانشجو آموزش دادن باشند.
وقتي هم مقطع كارشناسي را پشت سر گذاشتيد تازه اگر به همه ي آنچه سيستم مي پسندد التزام عقيدتي و عملي داشتيد و هواي مدير شدن در سرتان بود با ديدن نماينده مجلس،امام جمعه و عدم حساسيت نهادهاي از ما بهتران، مي توانيد پله هاي مديريتي را از بخشداري به بالا بپيماييد.
اما آيا واقعيت فقط چنين است؟ حتما بايد اينهمه رنج برد تا به گنج (علم و پست) رسيد؟ من كه چنين نمي انديشم! دوست داريد مدير بشويد، خب اگر سن تان بالاي پنجاه سال است برويد شهر زادگاه تان، در صورت پرونده دار بودن در «نظام ستمشاهي»، دم دوستي را ببينيد و عنوان پرونده كه مثلا «ازاله بكارت» بوده را به مبارزه با «رژيم طاغوت» تغيير دهيد بعد هم فيگور متشرعانه بخود بگيرد اصلا هم سخت نيست با مهري به پيشاني زدن ، ريش و ته ريشي گذاشتن، تسبيح در انظار چرخاندن و لب و لوچه تكان دادن(تظاهر به دايم الذكر بودن) تقريبا دوسوم راه را پيموده ايد.
دقت كه كنيد، درمي يابيد به قله ي «تعهد» رسيدن چقدر از فتح تپه ي تخصص، با آنهمه مكافاتي كه برشمردم راحت تر است. وقتي هم وارد چرخه ي مديريتي شديد حكم آن «پهلوان زنده» كه همه، همه جوره حاضر به همكاري و مساعدت با اويند را مي يابيد. شما فوق ديپلمه هستيد آخي، اما دلتان مي خواهد دكتر يا مهندس صداي تان كنند. با توجه به مدير بودن و مشغله هاي بسيار ، نه وقت و فرصت درس خواندن و نه احتمالا از هوش و استعداد كافي كه لازمه آموختن است برخورداريد. بنابراين چرا كه نه، باز از مساعدت هاي دوستان استفاده ، بجاي حداقل هشت سال تحصيل در سطوح عالي، جهت كسب يك مدرك دكترا، به رفقا رو انداخته تا مدرك تحصيلي از دانشگاهي فراسوي مرزها براي تان دست و پا كنند. اينكار (جعل مدرك) شايد نيم ساعت هم بطول نينجامد. نيم ساعت كجا و هشت سال با سختي و تحمل مرارت علم آموزي كجا، مدرك كه بدست تان رسيد آنرا في الفور به كارگزيني سازماني كه اشتغال داريد و از مديران رده بالايش هم هستيد ارايه داده تا از حقوق مزاياي يك دكتر برخوردار شويد. حاج خانم اينا هم از اين پس، نزد فك و فاميل پز مي دهند «حاجي» علاوه بر حاجي بودن، آقا دكتر هم هستند يعني تعهد و تخصص را توامان دارند احسنت، چه بهتر از اين!
از آنجايي كه با رييس «سازمان» رفيق هستي لذا بعيد است استعلام كند. نه مطمعن باش نمي كند تازه، كي حالش را دارد از دانشگاهي در فلان كشور دور دست استعلام كند. يا از خود و ديگران بپرسد اين بابا كه هر روز سر كارش حاضر است و هرگز حتا يك هفته اي به بهانه امتحان دادن مرخصي نگرفته چطور يهو از فوق ديپلم به دكترا طي طريق كرده است! مهم اينست كه خوب سرويس بدهيد بودجه سازمان را بالا و پايين كنيد خرج انتخاباتي كانديداهاي همسو با جناح تان را تامين نماييد خب ، رييس همفكر از يك معاون ديگر چه مي خواهد؟
اينگونه است كه هم مي شود متشرع شد ، هم خود را مبارز دوران ماضي معرفي و با همين امتياز درون سيستم رسوخ كرد ، از همه مهمتر دود چراغ نخورده و مرارتي نكشيده دكترا گرفت. خب حالا از شما مي پرسم اين جناب سعدي حرف بيراهي نزده كه «نابرده رنج گنج ميسر نمي شود»، آقاي سعدي كجايي ببيني مي شود خوبش هم مي شود!
فقط بايد همان اندك استعداد و آي كي يوي مرز بين منگول و نرمال بودن را، صرف زبل بازي ها كرده تا به آساني نابرده رنج گنج ميسر شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
با سپاس از ابراز دیدگاه تان