گاهي انسان با حوادث شرم آوري مواجه مي شود كه حتا براحتي نمي تواند تحليل و تفسيرش كند. فقط دوست دارد زمان، روي واقعه، خاك پاشيده، و هر چه زودتر موضوع شرم آور فوق، از اذهان زوده شود. رخدادهايي كه بواقع چندش آورند و اصلن، آدم در مي ماند كه در قبال چنين اعمالي چه بايد بگويد.
من بعنوان يك ژورناليست كه در همه ي سطوح اين حرفه، چرخي زده، فعال بودم و اكنون بيشتر، كارم را در فضاي مجازي دنبال مي كنم. وقتي تصاوير نشست خبري نوري مالكي و جورج بوش، و عمل غيرمترقبه ي خبرنگار عراقي را ديدم، اول بهت زده شده، و چند لحظه بعد، بُهت جاي خود را به شرمي عميق داد. عمل خبرنگار عراقي، بلاهت آميز، غيرحرفه اي و زشت ترين رفتاري بود كه يك ژورناليست، در پيش چشم جهانيان مي توانست انجام دهد.
من در عجبم اين آزاديخواهان، اين تنديس هاي ضد استعمار و استبداد عراقي شش سال قبل كجا بودند؟ زيرا در همه ي دوران حكومت سفاكانه ي صدام، حتا زمزمه اي از اين جماعت امروز جسورشده، برعليه رژيم وقت نشنيده و يا حركتي شجاعانه، از ايشان عليه آنهمه ستم نديديم؟ رژيمي كه هنوز گورهاي دسته جمعي بجا مانده از دورانش، در جاي جاي عراق يافت مي شود. جالب است كه بعد از سرنگوني ديكتاتور سفاك، برخي در عراق استبداد زده، كه احتمالن تحت تعليم و فرهنگ همان رژيم فاشيستي رشد كرده اند، ناگهان نطق هاي شان باز شده، جسارت شان گل كرده است!
از هر زاويه اي كه بخواهيم به اين افتضاح بنگريم درمي يابيم همه سره، شرمندگي اش براي مردم عراق باقي مي ماند. مي گوييد نه! دوباره به تصاوير مربوطه نگاه كنيد بوش خونسردانه لبخند مي زند اما نوري مالكي غرق خجالت و نگراني است، حق هم دارد.
من بعنوان يك روزنامه نگار، هميشه از حاشيه ي امني كه اين عنوان در محافل و نشست ها، برايم بوجود مي آورد لذت مي بردم. براي مثال بارها در محافل و مجالسي كه شخصيتي بلند مرتبه در آنجا حضور داشت وقتي مي فهميدند خبرنگارم، خيلي در تفتيش و گير دادن هاي امنيتي سخت گيري نمي كردند و اين جمله برايم بسيار آشناست: «خبرنگار است اجازه بدهيد برود داخل».
آري، براي اينكه از خبرنگار انتظار پرسش گري و حتا چالش گري مي رود، نه فحش دادن، تف انداختن و يا ظاهرن به رسم اعراب بدوي اخيرن، كفش پرتاب كردن! نمي دانم اگر خداي نكرده، چهار بار ديگر از اين سنخ اتفاقات در اقصا نقاط جهان رخ دهد باز خبرنگاران در حاشيه امن و احترام آميز موجود باقي خواهد ماند؟
البته بي تعارف عرض مي كنم اين واقعه همانقدر كه سرافكندگي مردم عراق، جامعه ي رسانه اي و حتا دولت آن كشور را در پي داشت از هر لحاظ به نفع آمريكا تمام شد. آمريكايي كه، اكنون مي تواند ادعا كند شش سال قبل در اين كشور كسي ناي نفس كشيدن نداشت و «سازمان استخبارات» رژيم بعث، حتا محلات و منازل مردم را هم، كنترل مي كرد، اما اكنون خبرنگاري، چنان احساس آزادي و امنيت كرده، كه به خود جرات مي دهد به چنين عملي دست بزند. در دو دهه ي آخر از عمر رژيم بعث، حتا تصاوير يك تجمع اعتراضي پنجاه نفره از داخل عراق به خارج مخابره نشد. حال دولت آمريكا حق دارد سينه سپر كرده، «دمكراسي آمريكايي» را به رخ جهانيان، بالاخص دشمنانش در «منطقه» بكشد. مي تواند رهبران و سران كشورهاي «منطقه» را با اين پرسش تحت فشار قرار دهد كه مثلن جناب ملك عبداله سعودي، اگر خبرنگار يا شهروندي در يك مجمع عمومي فقط برايت شكلك درآورد كارش به كجا خواهد كشيد؟ مي تواند از بسياري از دولت هاي همين منطقه از جهان بپرسد چند نفر از شهروندان تان را فقط بخاطر دگرانديشي، فكر و آيين متفاوت داشتن مجازات كرده و مي كنيد؟ يا مدعي شود: ما آمريكايي ها عليرغم حضور صدها هزار تن از سربازان مان در عراق اجازه مي دهيم عليه مان، تظاهرات صورت گيرد ، يا به خبرنگاران كشور همسايه ي، كشور تحت اشغال مان، اجازه ي تهيه ي گزارش، و انجام مصاحبه هاي جهت دار با شهروندان را داده، و مهمتر از همه، تعداد رسانه هاي آزاد و منتقد در اين كشور باصطلاح «تحت اشغال»، از همه ي كشورهاي باصطلاح «آزاد» و اشغال نشده ي خاورميانه بيشتر است، كسي را هم بخاطر ابراز عقيده به زندان نمي اندازيم. جالب است همين چند روز قبل كميته اي براي بررسي بد رفتاري با زندانيان محبوس در گوانتانامو تشكيل، و رامسفلد وزير دفاع سابق دولت بوش را محكوم كرد، اين دست اتفاقات، و پالايش هاي دروني فقط در ممالك دمكرات جهان اتفاق مي افتد.
بد نيست نكته اي را در اينجا متذكر شوم، در يكي – دوسال اخير در وبلاگ ام چند مقاله اي عليه دو استاندار سابق و لاحق گيلان نوشتم، كفشي هم پرتاب نكردم، با ملاحظه مقالات فوق درمي يابيد فحش و ناسزايي هم ندادم، زيرا كار ژورناليست پرسش گري، نورتاباندن به تاريكي ها و تنوير افكار عمومي است نه عربده كشي و هل من مبارز طلبيدن، اما نوشتن لااقل دو مقاله، براي نگارنده تبعاتي در پي داشت يكي باعث به دادگاه رفتن، محكوميت و پرداخت جريمه ي نقدي شد و مقاله اي ديگر كه سه ماه قبل نگاشتم، چون انصافن جايي براي شكايت نداشت، باعث شد لااقل از دو جهت واسطه هايي تماس گرفته و البته با لحني دوستانه هشدار دهند كه ادامه اين روند، مسوولان «محلي» را بيش از پيش عصباني كرده و كار را به جاهاي باريك تر از دفعه ي قبل خواهد كشاند.
جالب تر اينكه در سفر اول رييس جمهوري اسلامي به گيلان، بعنوان سردبير وقت تنها نشريه ي منتقد دولت در استان، اجازه ي همراهي با هيات دولت از سوي استانداري، به من داده نشد مبادا كه پرسشي چالش گرانه مطرح كنم. بنابراين در جامعه اي كه چنين وضعيتي بر آن حاكم است مسوولان و رسانه هاي دولتي نمي توانند بخاطرعمل زشت خبرنگارعراقي، بوش را مورد استهزا قرار دهند. خبرنگاري كه بدين عمل مبادرت كرد يك عراقي بود نه آمريكايي، اما كشورهايي اطراف عراق هستند كه رييس جمهورشان وقتي به دانشگاهي مي رود با آتش زدن تصاويرش مواجه مي شود. عملي كه براي دانشجويان معترض تبعاتي همچون زنداني شدن و يا اخراج از دانشگاه بهمراه داشت و الخ، اگر بوش بخاطر مورد توهين قرار گرفتن توسط يك خارجي، مستحق استهزا شدن است، رييس جمهوري كه مورد توهين آشكار دانشجويان كشورش قرار گرفت و هنوز و هر روز، بنوعي قرار مي گيرد، از جمله هفته ي گذشته كه در بسياري از دانشگاه ها بر عليه او و وضعيت موجود شعارهاي تندي سر داده شد، بايد چه حس و حالي داشته، و درباره اش چه مي توان گفت؟
واما در پايان لازم است متذكر شوم من بيش از بوش، دلم براي نوري مالكي و حيثيت جامعه ي رسانه اي عراق سوخت به تعبير روشن تر اصلن دلم براي بوش نسوخت! زيرا او برنده ي اين ماجراست. من بعنوان يك خبرنگار ايراني منتقد جرج واكر بوش، كه از ماه ها قبل، پيروزي حزب دمكرات در انتخابات رياست جمهوري ايالات متحده را به انتظار نشسته، و با شنيدن خبر پيروزي باراك اوباما بسيار خرسند شدم، اگر در نشست خبري مورد بحث حضور داشتم حتمن بوش را به چالش مي كشيدم البته نه با لنگه كفش و يا فحاشي بلكه با ابزار اتفاقن بُرنده و تيز يك خبرنگار، يعني طرح پرسش هاي هوشمندانه.
براي مثال از بوش مي پرسيدم: جناب پرزيدنت، شما روي اين مساله كه براي مردم عراق و افغانستان دمكراسي به ارمغان آورديد بسيار مانور داده و بارها اين وقايع را جز فرازهاي افتخارآميز دوران رياست جمهوري تان خوانده ايد اما پيش از حمله به هر دو كشور جهت توجيه ي ملت تان حرفي از برقراري دمكراسي در افغانستان و عراق نزديد، بلكه به افغانستان رفتيد تا ريشه ي تروريزم را بخشكانيد و با حمله به عراق هم، مي خواستيد «رژيمي مسلح به سلاح هاي كشتار جمعي» را خلع سلاح كنيد اما اكنون بعد از قريب هفت سال، هنوز افغانستان مامن تروريست ها و حتا صادر كننده ي آن است، درعراق هم سلاح هاي كشتار جمعي نيافتيد. بنابراين شما و وزيرخارجه ي وقت تان (كالين پاول) كه ساعاتي پيش از حمله به عراق، در شوراي امنيت به ضرس قاطع از وجود سلاح هاي كشتار جمعي در آن كشور سخن گفت، چه پاسخي براي اشتباه محاسبه، حتا در صورت غير عمدي بودن داريد؟ اگر هدف تان را از ابتدا استقرار دمكراسي در اين دو كشور قرار مي داديد، آري! اكنون حرفي براي گفتن داشتيد زيرا در حال حاضر حكومت هاي در اين دو كشور بر سركارند كه بواقع منتخب مردم شان هستند. اما هدف رسمن اعلام شده ي شما، نه اين، بلكه همان كه اشاره شد بوده است، بنابراين مي پذيريد كه از حصول به اهداف مورد اشاره، بازمانده و درباره ي عراق دانسته و يا نادانسته مرتكب خطا شديد؟
چرا درباره ي حقوق بشر و استقرار دمكراسي در جهان، رفتارتان دوگانه است؟ كشوري همچون عربستان، چون شير نفتش به پالايشگاه هاي تان وصل است نه فقط مورد شماتت، كه حتا تحت حمايت تان قرار مي گيرد اما با برخي ديگر از دولت هاي ناقض حقوق بشر، جنگ زرگري براه انداخته و به رژيم هاي حاكم، بر اين كشورها بهانه مي دهيد تا مخالفان شان را بخاطر همسويي با شما سركوب كنند آيا پاسخي براي چنين تناقضاتي داريد؟
بنظر شما خواننده ي هوشمند، اگر خبرنگار عراقي بجاي آن عمل غير قابل توجيه، پرسش هايي با چنين مضاميني مطرح مي كرد، بوش بجاي آن لبخند مليح پس از دريافت لنگه كفش، اخم هايش را درهم نمي كشيد و آچمز نمي شد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
با سپاس از ابراز دیدگاه تان