وقتي مقاله ي دكتر احمد زيد آبادي را در روز آنلاين خواندم پشت ام لرزيد آنجا كه در پاراگاراف آخر مقاله اش مي نويسد: «ما ايرانيان به واقع با وضعيت بسيار سخت و طاقت فرسايي روبرو خواهيم شد، وضعيتي كه به گمان من، روزهاي كنوني در مقايسه با آن زندگي در بهشت موعود خواهد بود. خدا كند كه آن وضع كوتاه و زودگذر باشد اما همين مساله بايد انگيزه لازم را در همه ما پديد آورد كه به انتخابات آينده از عينك منافع جناحي و هويتهاي خاص گروهي ننگريم و با ذهني باز و آزاد و فارغ از تعصبات ويژه ذهن ايراني، به هر امكاني كه جامعه ما را با خطر كمتري از پرتگاهها عبور دهد، عميق بيانديشيم و در صورت موثر بودن، با آن همراه شويم.» زيرا نمي توان اين هشدار را شنيد و بدان نينديشيد و پيرامونش تامل و تعمق نكرد. در كشورهاي صاحب سروسامان جهان، وقتي بحران و مصيبتي حادث مي شود شهروندان تا حدي خيال شان راحت است كه دولتمردان برگزيده ي شان، بالاخره با تدابير لازم كشتي توفان زده را به سر منزل مقصود مي رسانند.
اما شهروندان اين ملك اهورايي هم مي توانند چنين احساسي داشته باشند؟ اساسا آن تدبير كه لازمه ي مدير بودن است در غالب مديران رده هاي مختلف كشورمان به چشم مي خورد؟ مديراني كه امروز شعاري مي دهند و فردا از ريشه حاشايش مي كنند،ادعايي كذب ، آنهم در حضور يك حوزوي ارشد مطرح مي كنند كه فيلم اش را هم در اينترنت براحتي مي توان يافت بعد مثل آب خوردن انكار مي نمايند، مديراني كه در انجام وظايف شان درمانده اند اما براي جهانيان نسخه مي پيچند،مديراني كه مدرك جعل مي كنند و بجاي اينكه سر از زندان درآورند معاون رييس جمهور مي شوند، مديراني كه وقتي بهاي نفت صد و چهل دلار را در مي نوردد مشتاقانه وعده افزايش بهاي نفت تا دويست دلار را نويد مي دهند وقتي هم بهاي نفت به زير پنجاه دلار سقوط مي كنند انگار نه انگار،مديران ارشدي كه مدعي مي شوند از بحران جهاني كمترين گزندي به اقتصاد ما نخواهد رسيد اما در همه ي سطوح، مردم اين مرز و بوم بحران را در زندگي شان احساس مي كنند از جمله همين امروز خبر مربوط به سقوط بازار بورس تهران توسط اغلب خبرگزاري ها مخابره شد. اگر بخواهم خلف وعده ها،گمانه زني هاي غلط و ... مديران را رديف كنم سخن به درازا خواهد كشيد. برشمردن اين مشتِ نمونه ي خروار، از اينرو است كه در صورت به وقوع پيوستن آنچه دكتر زيدآبادي در مقاله اش مطرح و گمانه زني كرده است واقعا چه بر سرمان مي آيد؟ ما شهروندان ايراني كه نمي توانيم همچون مردمان ديگر ممالك توسعه يافته و يا حتا در حال توسعه به تدبير ، خرد و چاره انديشي مديران بر سركار فعلي دلخوش داريم.
مديراني كه براي مردم واقعا تحت ستم اقصا نقاط جهان دل مي سوزانند و بخاطر درمحاصره بودن شان مويه و زاري مي كنند اما وقتي رفتگر زحمت كش خرمشهر چهار ماه حقوق نگرفته عين خيال شان نيست و پاسخ اعتراض اين كارگران مظلوم با باتوم داده مي شود. بخدا نمي دانم به كجا و به چه كسي بايد پناه ببريم تا فريادرس مان باشد. كشتي در حال غرق شدن است و كشتي نشستگان بر سر مناصب در حال نزاع اند، انتخابات سال آينده را عرض مي كنم. انگار نه انگار كه جهاني گرفتار بحران و ما اسير بحراني مضاعف بخاطر انواع تحريم هاي بين المللي هستيم. تحريم هايي كه در صورت تداوم سياست هاي فعلي، بنظر مي رسد پس از به قدرت رسيدن باراك اوباما بر ابعادش افزوده خواهد شد.
ما در مملكتي زندگي مي كنيم كه به اعتراف پايوران سابق و لاحق همين نظام ، ميلياردي پول گم و گور مي شود و كسي جرات ندارد يقه صاحب منصبان را بگيرد كه آقا پول اين ملت نگون بخت چه شد ؟ بپرسد آقا سي و پنج درصد دانش آموختگان اين ملك بيكارند، اي حضرات سن اعتياد به زير پانزده سال رسيده، عالي جنابان محترم! حقوق بشر مدام نقض مي شود و به نسبت جمعيت مان رتبه ي اول در اعدام و حتا اعدام نوجوانان را داريم. اعدام اگر عملي پيشگيرانه است كه بايد با اينهمه سر بالاي دار بردن، در ايران جرم قحطي مي شد آيا چنين شده است؟! پاسخ اين پرسش ساده را مي توانيد در صفحه حوادث روزنامه ها بيابيد.
ديروز براي تهيه ي يك آمپول داروخانه چي پرسيد مي دانيد قيمت اش چند است وقتي متوجه شد اطلاع نداريم گفت صد و ده هزار تومان و من وقتي شنيدم ،هرگز در زندگي تا بدين حد دچار احساس استيصال و ناتواني نشده بودم. آقا شصت و پنج ميليارد را نوش جان كرديد بابا به والله تضمين مي كنيم كسي گريبان تان را نگيرد،تيشه به ريشه ي ميراث ملي اين سرزمين زديد امان نامه مي دهيم به دادگاه نكشانيم تان، اما به يك شرط و آنهم اينكه حكومت داري را ببوسيد و بازنشسته شويد. ترا خدا برويد بگذاريد مدبران و خردمندان بيايند خرابكاري هاي تان را بلكه بتوانند آباد كنند. به اهورامزداي ايران سوگند شماها كه از همه گونه رانت بهره منديد احساس در بهشت برين بسر بردن مي كنيد. وگرنه، نه فقط نه ميليون بسر برندگان زيرخط گرسنگي، بيست ميليون زير خط فقر و حتا طبقه ي متوسط ،در آتش جهنمي كه ساخته ايد در حال كباب شدن هستند. ترا به هر كه مي پرستيد ، ترا به خدا ، خود را بازنشسته فرماييد هر چه خدمت كرديد بس است! اگر «تكليف» هم بود ديگر كافي است. ما چه كنيم ، كه را ببينيم و به كجا دخيل ببنديم تا از شما رفع تكليف شود؟ برويد و به استراحت بپردازيد با اين پول هاي كلان مفقود شده هر جاي جهان برويد با جان و دل پذيراي تان خواهند بود پس برويد پي كارتان، پول هاي مفقوده، نوش جان تان، بگذاريد كسي بفرياد اين ملت برسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
با سپاس از ابراز دیدگاه تان