روزی یکی از مخالفان تنگ نظر ابوسعید ابی الخیر، وقتی وی در حلقه ی یاران بود، برای کوچک نمایاندن اش با تند خویی خطاب به وی گفت: پشه ای بیش نیستی! ابوسعید بی مکث سر بلند کرد در چشمان مردِ چشم تنگ نگریست و چنین پاسخ داد: سخت در اشتباهی زیرا حتا همان پشه هم نیستم و کمترم! این کوتاه سخن، به واقع حکایت من با بعضی هاست که نمی دانم کیست اند، شاید هم می دانم اما مدرکی در دست ندارم! جماعتی که به در و دیوار می زنند تا قلم به دستی، که قلم اش کیبرد و اوراق روزنامه اش مونیتور کامپیوترش است با معدود خواننده گانی که بطور میانگین چند صد نفرند، که احترامی عمیقی هم برای شان قایل ام، را کوچک بنمایانند. در حالی که این قلم به دست، حتا معنای بزرگی را هم گم کرده و بر این گمان است که در این زمانه ی قریب و غریب، قالب و ظرفی جهت بزرگ سنجی یافت می نشود تا بتوان به مدد آن، مظروف بدان ظرف ریخت و بزرگی آدم ها و حدشان را سنجید. کسی که بی تواضع ورزی و فروتن نمایی های معمول خویش را مصداق فرمایش شیع ابوسعید خطاب بدان نادانِ مرد می داند. البته گاه احساس بزرگی دست می دهد که آنهم به هنگام تلاش و تقلاهای این جماعت گیج، گنگ و خود زرنگ پندار است. اینان تلاش می کنند کوچک بنمایانند کسی را که خویش را بزرگ نمی داند. اما دیدن تقلای های شان، به اندیشه اش وامی دارد، نکند چنان بزرگ است که چنین عده ای گاه خویش صرف می کنند برای تخفیف کسی که می پندارد «حتا همان پشه هم نیست». عجیب و تامل برانگیز است هرگاه در وبلاگ شیرخفته مطلب جدیدی بارگذاری می شود افراد مختلف البته با نامی واحد انگار به کمین نشسته اند تا بی درنگ پیام های هجو، تهدیدآمیز و رکیک، بعضن به اقتضای محتوای پیام بطور خصوصی، بگذارند. آرشیو ماه های گذشته، یا از فروردین 87 تا مرداد 88 را مرور و بر ستون دیدگاه ها یا همان آرشیو نظرات کلیک کنید، منظورم را بهتر درمی یابید. در یک گاه نام شان معلم قدیمی، در گاهی دیگر اصلاح طلب آشنا! و عناوین جعلی و بی مسمای دیگر است، اخیرن هم با نام خودم علی پیام هایی با مضامین مورد اشاره می گذارند. خنده ام می گیرد وقتی وبلاگ برای تخریب ام می سازند. لابد می دانید ساختن یک وبلاگ هزینه بر نیست اما اکانت و خط تلفن هزینه بر است. این شخص یا اشخاص از کدام نهاد، اداره و سازمان هستند که علی الدوام آنلاین اند و ابن الوقت، تا مطلب تازه ای کار شود تا آنها بی درنگ پیام بگذارند؟ این کدام پولداری بود که چندی قبل لااقل روزی دو-سه ساعت هزینه ی تلفن و اکانت می پرداخت تا چند وبلاگ جعلی علیه اینجانب راه بیاندازد تحت عناوینی چون سرزمین گیل و دیلم و...؟ کربلایی دو، احیاگران و غیره هم که یادتان هست؟ همراهان قدیمی وبلاگ شیرخفته نیک می دانند چه عرض می کنم. آیا همه ی اینها از یک جا و یک نفر آب می خورد؟ یعنی بیکارالدوله ای در این مُلک خاکستری غمزده، آنقدر خوشدل هست که بیست و چهار ساعته پای سیستم نشسته، کار و زندگی هم ندارد بلکه کارش اینست روزنامه نگاری بی روزنامه ، بی قلم و خانه نشین وبلاگ اش را به روز کند تا وی یا پیام های هجو و مزورانه بگذارد، یا فحش دهد، خط و نشان کشیده، تهدید به چنین و چنان کردن کند؟ بد نیست بدانید یک چشمه نیز عملن فعلیت یافت تهدیدات بالقوه شان در زمستانی که پشت سر گذاشتیم، هر چند هنوز «هوا بس ناجوانمردانه سرد است»! نخیر! درست است که گفتم، «حتا همان پشه هم نیستم و کمترم» اما عقلکی دارم آنقدر که بدانم و بفهمم سایه ای روی سرم سنگینی می کند. گاه به کارفرمایی زنگ می زنند که ردش کنید این دردسرساز مورد دار را، بودنش برای شما مساله آفرین است شاهد یک مدیر ارشد همان مجتمع و مجموعه که راپورت داد به حقیر. گاه دیگر با وبلاگ سازی های جعلی جوسازی می کنند و هر فسق و فجوری که از قضا بر قامت خود و هم کیشان شان راست تر است را به این کمتر ز پشه ای نسبت می دهند. غافل از اینکه بالاخره شنونده گان عاقل هم بسیارند که بفهمند تا گردن غرق فسق و فجور بودن که هیچ حتا با یک ریگ به کفش داشتن نمی توان چنین اکتیو وارد شهر ممنوعه سیاست شد. یکروز رد ام را زدن در دانشگاه و تفحص کردن و... بگذریم، یکروز با گذاشتن پیام های جعلی از جانب اینجانب در وبلاگ ها و سایت ها آنهم بعضن انصافن حرفه ای، زیرا آنان که با نگارش ام آشنا هستند نیک می دانند شکل انشا و نوشتن ام را، بعد با همین انشا و شکل نگارش در اینجا و آنجا پیام های جعلی گذاشتن به نام نامی کمتر ز پشه ای! آخرین شیرین کاری را هم بد نیست بدانید، آنهم هک کردن ایمیل، جی میل و وبلاگ که حتا نمی دانم چگونه انجام داده و می دهند؟ در چند پست قبل تر نوشتم دوستی تماس گرفت که وقتی آدرس وبلاگ را تایپ می کنم صفحه ای خاص بالا می آید بالافاصله خودم آنلاین شدم دیدم درست می گوید آن دوست، عجب هم خاص بود صفحه ای که باز می شد بجای صفحه ی وب! بلحاظ فنی باید نشدنی باشد انجام چنین اعمالی، اما شده و می شود لابد کار نشد ندارد در این ملک. یک تروجان به دستگاه قربانی بفرستید همه ی فعالیت های وی از جمله رمزها و پسوردهای وبلاگ و ایمیل ها و هر چه در سیستم هست دست تان می آید. دوستی ایمیل زند و از ارسال مطلبی سپاسگزاری کرد. هر چه فکر کردم به یاد نیاوردم چنین ایمیلی برای آن دوست فرستاده باشم! اصلن در یکماه گذشته، شاید نیمه اش را، به اینترنت دسترسی نداشتم. از همین رو اگر به تاریخ بارگذاری مطالب نگاه می کنید می بینید گاه ده مطلب در یکروز بارگذاری شده و گاه ده روز وبلاگ به روز نشده است. بد نیست همین جا از دوستان استدعا کنم، تا ته و تُوی قضیه را درآورم به جی میل موجود در وبلاگ پیامی نفرستند دو بارهم پسورد را تغییر دادم اما هکر یا هکرها براحتی سرک می کشند و البته لطف می کنند پسوردم را تغییر نمی دهند. یک ایمیل پشتیبان هم برای این وبلاگ دارم، بعنوان ایمیل خصوصی، که باید غیر قابل استفاده بماند. زیرا ایمیل های خصوصی نباید بقول معروف لو بروند. دو ایمیل دیگر که یکی با نام خودم هم بود به کل دیگر در اختیارم نیستند! هکر یا هکرهای جی میل وبلاگ لااقل معرفت داشته فقط پیام از جانب اینجانب ارسال و احیانن نگاهی به پیام های رسیده می انداختند. اما هکرها یا هکر دو ایمیل دیگر را خوردند و بردند بی مرام ها! باور بفرمایید همه ی اینها وقت و حوصله می خواهد که از توان یک نفر غیرذینفع خارج است. یعنی هیچ ابله ی غیر ذینفعی نمی آید در کار روزنامه نگاری بی روزنامه اختلال ایجاد کند آنهم با صرف وقت و هزینه، تا مثلن وی نتواند با فکر آسوده هر روز وبلاگ اش را با اخبار و گزارش ها به روز کرده، هفته ای حداکثر دو مقاله بنویسد. درست است که گفتم حتا همان پشه هم نیستم و کمترم، اما همانطور که پیشتر اشاره شد عقلکی دارم بیش و کم هنوز، تا شک کنم، نه نه! یقین کنم لمس کنم حس کنم سایه ای سنگین دور سرم را. این سایه احتمالن دقیقن متفاوت است با «هاله نور» دور سر آن از ما بهتران. در تمام دوران فعالیت سیاسی، مطبوعاتی و وبلاگ نویسی ام رو و روشن فعالیت کردم. زیرا فعال نه مبارز، اصلاح طلب نه انقلابی و چریک بودم. بر این اساس نمی دانم برخی چه را می خواهند بدانند؟ روزنامه نگار بی روزنامه ی خانه نشین چه دارد یا می تواند داشته باشد؟ فرض کنید هر شب با اوباما، نه نه! اصلن با خودِخودِ رییس موساد چت می کند باید چه بگوید به او؟ چه دارد که بگوید؟ وقتی تلفن اش اغلب خاموش است، از خانه بیرون نمی رود، مغموم و غمزده است. آنی را می داند که همه می دانند زیرا به همان رسانه هایی دسترسی دارد که همه دارند پس چه دارد بگوید به دوست اش رییس موساد؟ ببخشید اسم این دوست را نمی دانم! اینکه شام و نهار چه خورده، هوا چطور است و الخ؟! مسخره است و بیشتر مضحک که بعضی ها وقت شان را بی جهت تلف کنند البته اینکارشان حُسن بزرگی برای من داشته و دارد آنهم اینست که گمان کنم شاید اشتباه می کردم درباره ی خویش، من شیر ام اما به خطا پشه ای هم نمی بینم خویش را! بنابراین بیشتر تلاش کنید، شاید آنچه هستم و گمان می کنم نیستم را بهتر و بیشتر بشناسم. مرا با خویش آشنا کنید، وقتی اینهمه کنترل، نظارت و در کوک ام رفتن را می بینم و سایه ای سنگین بر سرم حس و لمس می کنم خوشحال می شوم پس خسته نباشید. هر چند تا این لحظه موفق نبودید، زیرا هنوز تمام این بازی و حقه بازی ها را به حساب حماقت، جهالت و غیرحرفه ای بودن تان گذاشتم و به جد کماکان برهمان گمان ام که «حتا همان پشه هم نیستم و کمترم».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

با سپاس از ابراز دیدگاه تان