استبداد با اغلب علقه های عاطفی بشری در ستیزی تاریخی بوده و هست. یکی از این دلبسته گی ها که در مسلخ خودکامه گی حکومت های مستبد همواره ذبح شده، عشق است. خودکامه گان خوش دارند دوست داشته شوند و یگانه معشوق «رعایا» باشند. در آسمان تیره ی ولایت استبداد زده، فقط و فقط یک ستاره، آنهم والی مستبد حق درخشیدن دارد. نه ستاره، که حتا حضور کم فروغ شمعی طاقت خودکامه گان را طاق می کند کورسویی را هم برنمی تابند مبادا شعاع تابش شان را تحت شعاع قرار دهد بدین پندارند تابش در انحصار ایشان است. روزی عزم جنگ کرده، روز دگر در سر سودای صلح دارند، تراژدی بزرگ تر از جنگ و صلح شان، البته اینست که خود را بی نیاز از هرگونه توجیه و توضیح پیرامون رفتارو کردار خویش می بینند، توضیح و توجیه رعایا؟! رخصت که جای خود دارد. اما در«عصر جدید» بر اساس اقتضای زمانه بعد از وقوع وقایع، توجیحاتی جهت موجه جلوه دادن تصمیمات از پیش انجام شده اقامه می کنند اینگونه در جریان امور قرار دادن رعایا نیز پیشکش پیشوا و نه در راستای ادای وظیفه ی حکمرانی است زیرا همانگونه که در امور اقتصادی رعایا «ابزار تولید» بشمار می آیند در جنگ هم مهره های بی جان صفحه ی شطرنج هوس های جنون آمیز دیکتاتورهایی هستند که عاشق دیکته کردن اند!
از جمله آنتی تزهای جنگ، عشق است چون پای سرباز را سست می کند به هنگام گام نهادن در میدان نبرد، ازاینروست که وقتی دیکتاتورها هوای جنگ به سر دارند اولین قربانی نیز همین عشق است که باید ذبح شود. در«عصر تاریکی» یا قرون میانه (وسطا) امپراتورمعظم روم باستان احساس کرد پای سربازان زیاده از حد برای گام نهادن به کارزار سست شده است پس در این پیوند اندیشه کرد نتیجه زود حاصل شد عشق و، وصال ناشی از آن، یعنی ازدواج، سرباز را پایبند «زن و زندگی» می کند اما چاره کار؟ ازدواج ممنوع ، «عطر خوش زن قدغن»!
از برجسته ترین خصوصیات خودکامه گان ضد بشر، که انسان را مهره هایی بی جان بر صفحه ی شطرنج هوس های خویش می پندارند، این است که جنگ را برای صلح و صلح را برای جنگی دگرباره می خواهند. اساسن حیات استبدادیون و دیکتاتورها به «بحران» همیشه موجود وابسته است راز دلبسته گی آنان به «شرایط حساس کنونی» نیز همین است. هیچ سال، ماه، هفته و حتا روز غیرحساسی نمی تواند و نباید وجود داشته باشد اگر چنین شود «ساختار قدرت» در «سال سازش» علت وجودی اش را در صفحه ی شطرنجِ از دست داده ساقط می شود.
امپراتورمعظم روم باستان پس از عزم جنگ، هاضمه اش را برای هضم صلح مساعد دید و گردوغبار فرونشسته در میدان خون رنگ نبرد، ستیز به سازش کشیده شد. سربازان بازگشتند خسته و دلمرده، اما امیدوار به عادی شدن جریان جاری زندگی، لغو قانون منع ازدواج انتظاری دور از ذهن نبود، اما آن گاه که امپراتور قانون قدغن سازی عاشقی را وضع می کرد دلیلی اقامه نکرده بود. همانطور که پیش تر اشاره شد خودکامه گان خود را مستغنی از اقامه ی دلیل برای اقدامات شان می بینند آنهم برای رعایای مهجور، صغیر و موالیانی که مِلک طِلق والی هستند از سویی لغو قانون توجیه نشده هم، ممکن نبود. امپراتور معظم روم نفرموده بودند چون می خواهم به قربانگاهِ جنگ اعزام تان کنم سدی ست به نام عشق، که پابندتان می کند، اگر قانون فوق را بدین توجیه موجه می نمود لغو فرمان پس از جنگ بدیهی و طبیعی محسوب می شد اما چون چنین نکرده بود بنابراین لغو قانون دوره ی جنگ در عصر صلح نامقدور و به تصور حاکمِ خودکامه به حساب ضعف و بازگشت از تصمیم ملوکانه ایشان تلقی می شد بر این اساس کماکان عاشقی ممنوع و«عطر خوش زن قدغن» باقی ماند.
کشیشی که با بصیرت به کُنه قضایا پی برده بود درصدد برآمد مخفیانه با به عقد هم درآوردن عشاق قانون قدغن را بشکند و چه زیبا و فریبا شکست. اما آن گاه که هزار هزار زوج به وصال هم رسیدند خبر به امپراتور خودکامه ی خودپرست رسید و، فریب اش دوام نیاورد. «مرد عشق» را در بیدادگاهی فرمایشی دادگاهی کردند دادگاهی که رای آن همچون همه ی بی دادگاه های حاکمان خودپرست از پیش معلوم است. و اما رای کوتاه دادگاه : تو به موجب نقض فرمان مقدس خدایگان امپراتور در آتش افکنده می شوی و به مرگی دردناک خواهی مرد!
اعصار بسیار رفتند و آمدند و می روند، مرد عشق و حاکم عاشق کش هر دو در اوراق تاریخ بایگانی شدند. اما امروز یادی به یادگار از آن مردعشقِ دوستدارِ زیبایی به نام «والنتاین» باقی ماند. آری چنین است رسم روزگار فانی، بقایی در کار نیست، همگان به دیار باقی می شتابند اما آنچه تا ابد باقی می ماند یک موصوف است با دو صفت، نیک «نامی» و بد «نامی».
والنتاین روز عشق بر عشاق خجسته باد!
سلام
پاسخحذفما یاد گرفته ایم که برای هر چیز چشم و گوش و حواسمان به آن سوی مرزها باشد. اگر آنها قاذورات هم بخورند ظاهرا باید نوش جان کنیم!
آقای شیرخفته! چو ایران نباشد تن من مباد!
اسفندگان مبارک !