احمدی نژاد یک رییس جمهور واقعی

اگر کسی فقط به تیتر مقالاتم (در همین وبلاگ) نگاه کند در می یابد مخالف جدی این دولت هستم و ذره ای هم علاقه و احساس مثبت نسبت به «معجزه هزاره سوم» ندارم. از شما چه پنهان حاضرم هر کاری بکنم تا کشورم از این مقطع نامطبوع عبور کند. من همچون بسیاری دیگر معتقدم در این دوره که در حال تجربه اش هستیم فرصت سوزی بیداد می کند و در عوض کشورمان از هرگونه فرصت سازی برای توسعه، پیشرفت و شکوفایی محروم شده است.

باید اعتراف کنم زمانی که انحصارطلب ترین جریان سیاسی کشور خود را روتوش کرد و تحت عنوان «اصولگرایان» باز تولید شد و با بند و بست ، کارشکنی، مانع تراشی و هزار جور بامبول جنبش اصلاح طلبی را به خاک سیاه نشاند عمیقن دلم شکست این دل شکستگی به انتخابات شوراهایی دوره دوم باز می گردد. اصولگرایان چیزی در چنته نداشتند اما بلد بودند با بوق های در اختیارشان، ادعاهای سستی را مطرح و به بازار گرمی بپردازند آنان مدام در بوق و کرنا می کردند که «اصلاح طلبان از حل مشکلات معیشتی مردم ناتوانند و اگر ما بیاییم شاید کرکره ی توسعه سیاسی را پایین بکشیم اما مردم را در ناز و نعمت غرق خواهیم کرد!»
همه ی کسانی که قلب شان برای این سرزمین اهورایی می تپید منتظر بودند از پس «دوران گذار» اصلاح طلبی، دمکراسی آنهم بدون هیچگونه پسوند و پیشوندی، و همچنین توسعه ی همه جانبه و پایدار در این «کهن دیار» استقرار یابد لذا هرگونه عقب گرد از اصلاح طلبی و رجعت به دوران ماقبل از آن، فاجعه ای تصورناپذیر، دل آزار و ویرانگر ذهن و روان محسوب می شد. اما فاجعه بار بودن واقعه ای از احتمال وقوع اش نمی کاهد در انتخابات پُر حرف و حدیث مجلس هفتم نیز چنین شد. انگار تاریخ هم با ما سر شوخی داشت علی الظاهر تقدیر برای هزارمین بار می خواست فهم مان کند شاگردان تنبل کلاس تاریخ مستوجب چه عقوبتی هایی هستند. بعد از انتخابات مجلس هفتم آن دلشکستگی بجای مانده از انتخابات شوراهای دوره ی دوم برای من، به بغضی گلوگیر تبدیل شد.
بی تعارف و تکلف می گویم از آن جمله آدم هایی که کمترین واکنشی به وقایع پیرامون شان نشان نمی دهند و اگر دنیا را آب ببرد آنان را خواب می برد نیستم. خوره ی سیاست هم دیر سالی در تار و پودم تنیده و همه شوون زندگی ام تحت تاثیر این قطار پر از خالی است.
آن دلشکستگی به بغض مبدل شده، که یادتان هست؟ در آستانه روز شنبه چهارم تیرماه 1384 وقتی در ستاد انتخابات استان گیلان، ناباورانه خبر ناخوشایند پیروزی «معجزه هزاره سوم» در انتخابات ریاست جمهوری خونم را تبخیر کرد با یکی از دوستان از طبقه ششم به حیات استانداری رفتیم تا بادی به کله ی داغ کرده ی مان بخورد. جالب است که دیگر احساس دلشکستگی نمی کردم حتا گلویم سبک تر شده و از بغض هم خبری نبود ظاهرن آن واقعه ی دردناک تر از دو رخداد قبلی (انتخابات شورای دوم و مجلس هفتم)، نیشتری زد به بغض باد کرده در گلویم، و اشک را بر پهنای صورتم دواند. همه ی آرزوهایم در قطره قطره اشک های آن بد شب زندگی، از وجودم کنده و شاپرک رویاهایم را به دست گردباد تقدیر حسرت بار این ملک خاکستری می داد.
تا بامداد آن بد شب روزگار، خواب به چشمانم که اتفاقن چشمه همیشه جوشانی هم نیست نیامد وقتی هم که انقباض سلول های مغز، پلک هایم را فرو بست خواب ها دیدم نه از جنس خواب های خوش شب های پر از امید سال های نه چندان دور، خواب هایی که مرا به سفرهای دور و درازی بردند در خوابی عریض که سه ساعت هم به طول نینجامید در آب دریای مازندران نشسته بر زورقی شکسته پارو زدم از بطن موجی گذشتم و خود را در آب های نیلگون خلیج فارس دیدم بی درنگ از دریا به بافق و بم رسیدم در سایه سار تک درخت تنهای کویر دمی آسودم خاک کویر را نبوییده در جلگه ی گیلانم بودم آن شب نیزار های خوزستان را شمرده، ستبر کوهستان های زاگرس را پیمودم. در طول سفر انگار تنها نبودم، بودم اما، احساس می کردم همسفرانی نامحسوس دارم سه ساعت اغمای اجباری که به آخر رسید حضور سنگین کوروش بزرگ، داریوش، بزرگمهر، بابک، هرمزان، یعقوب ، نادر، فردوسی، قایم مقام و میرزاتقی خان ، همه گمنانان و نامداران از مشروطه 1285تا مشروعه 1384، مصدق و قوام ،هدایت و شاملو، دهخدا و اخوان ، فروغ و پروین و صدها شیرزن و پولاد مرد که بسیاری شان برایم ناشناخته بودند را حس کردم وای چه می دیدم همه دلشکسته، گلوها پر از بغض، چشم ها چشمه هایی جوشان، دریافتم درد بزرگتر از آنی است که می پنداشتم.
وقتی بغض گلوگیرم شد دلشکستگی ام رخت بر بست و در هنگامه ی فوران اشک، دیگر از بغض اثری نبود تازه معلومم شد چه خرد و کوچکم در برابر غمخوران بزرگ این «کهن دیار» که دردهای انباشته شده در دل های شان اگر در گلوی شان بغض آفرین شد باز دل شکسته ماند و چشمه همیشه جوشان چشم هم ذره ای از بغض خفقان آورشان نکاست آخر بزرگ مردان و شیرزنان به تاریخ پیوسته ی این ملک اهورایی، یک تاریخ درد در دل، و قرن ها بغض در گلو دارند لذا با چشمه ی جوشان چشم که هیچ، حتا با فوران آتشفشان اشک سرخ رنگ روان از دیدگان شان هم، نه بغض شان میرا و نه درد دل آشیان شان آرام خواهد خواهد گرفت. از خواب که برخواستم انگار بار یک تاریخ روی دوشم بود.
یادآوری این «شبه خاطرات» تاثربرانگیز برای این بود که طرح نظرم درباره ی محمود احمدی نژاد در ذیل، اگر مثبت تلقی شد (که تلقی چندان نادرستی هم نیست) به جانبداری از وی تعبیر و تفسیر نشود. می دانم مقدمه این نوشتار طویل و عریض شد اما گاهی برای گفتن دو خط به ناچار بایست مقدمه ای بیست خطی نگاشت!
اخیرن مردی را که تا پیش از این برایم سخت بود حتا ویژگی های احیانن مثبتش را ببینم چه رسد بدان ایمان داشته باشم جور دیگری دیده ام همین رییس جمهور مهرورز را می گویم که کامیابی او و هم اندیشانش استارت خواب آن بد شب زندگی ام شد.

بسیاری از ما اصلاح طلبان (لااقل آن بخش مان که از دوران اصلاحات خیری شخصی نبردیم یا نخواستیم ببریم به جرات لااقل درباره خودم، می توانم بگویم هیچ نفع و بهره شخصی از آن دوره نبردم اگر هم مدتی در سازمانی دولتی با داشتن حتا مسوولیتی کار کردم حقوقم بی هیچ مزایایی، زیر حداقل دستمزدهای آن زمان بود که بطور حتم اسنادش در استانداری گیلان موجود است) خصوصن در سال های آخر صدارت سید الکی خندان بدون تعارف به این نتیجه رسیده بودیم او فرهیخته،دلسوز،اندیشمند و واجد خیلی از ویژگی های مثبته ی دیگر هست اما رییس جمهور نیست! او اصلن پله های مدیریتی را از ذیل تا صدر طی نکرد و از وقتی خود را یافت صدرنشین بود. او هر چه بود و هست حتا در حد یک مدیر متوسط هم نبود و نیست چه رسد به «رییس جمهور» بودن! بعید هم می دانم اگر یکبار دیگر بجای 22میلیون 44 میلیون رای آورد باز بتواند یک رییس جمهور واقعی شود! طرفداران فعلی اش مدعی اند او حمایت قطب قدرت را با خود نداشت این افراد از یاد می برند او حمایت بی دریغ ملت را که خود کم قطبی نیست با خود داشت مگر حمایت یک ملت کم فاکتوری است اصلن او با همین حمایت خود یک قطب شده بود اما متاسفانه روح اش هم از این واقعیت بی خبر بود شاید هم جرات نداشت حتا چنین پنداری را به ذهن اش راه دهد.
خاتمی با همه وجود به تنش زدایی با غرب حتا آمریکا اعتقاد داشت این طرفداری چنان محرز بود که مخالفان جزم اندیش اصلاحات، آمریکایی اش می خواندند! علیرغم این او این جنم و جرات را نداشت که تابوی مذاکره با آمریکا را بشکند. محمد خاتمی هرگز نتوانست کابینه ای تراز شعارها ، وعده ها و عقایدش تشکیل دهد حتا وقتی فراکسیون همفکر و همراهش دویست و یازده کرسی مجلس را در اختیار داشت. در مخیله وی نمی گنجید بتواند بر سر قدرتمداران پشت و جلوی پرده که آرای ده ها میلیونی ملت را به بازی گرفته بودند فریادی برآورد. معروف است سیزده گزینه برای وزارتخانه ای مهم در نظر گرفت و دست آخر، کسی که بر آن وزارتخانه تکیه زد در مصاحبه ای گفت: در چشم خاتمی نگاه کردم و گفتم هیچ تعهدی به شما ندارم و کار خودم را می کنم! او نتوانست چهارتا وزیر استخوان دار، و انگشت شمار مدیران رده ی دوم و سوم اش را زیر پر و بال اش بگیرد تا لااقل از دادگاه و زندان سر در نیاورند.
این «سید اندیشمند» از برخی مدیران رده ی مادون اش هم دور می خورد اما از نشان دادن عکس العمل و هماهنگ کردن همه با خود ناتوان بود. دولت او بی تدبیرانه استخدام را ممنوع کرد بدین ترتیب بهترین فرصت از دولت اصلاحات گرفته شد تا بتواند خیل عظیمی از جوانان فرهیخته و معتقد به اصلاحات را به عنوان مهره های استراتژیک و ماندگار در رده های لااقل کارشناسی دولتی بکار گمارد. خاتمی حتا جرات دست دادن با رییس جمهور آمریکا را نداشت و وقتی به سهو با «رییس جمهور یزدی اسراییل» دست داد جرات نداشت بگوید چون در محافل رسمی دیپلماتیک مصافحه امری مرسوم است و اینکار به معنای شناسایی دولت اسراییل نبوده لذا با موشه کاتساو دست داده است در عوض از بیخ و بن واقعه ای را که پیش چشم ده ها تن از سران جهان رخ داد انکار کرد او ید طولایی در اینگونه انکارها دارد مانند انکار دست دادن با زنان ایتالیایی و...!
اما احمدی نژادی که با رایی اندک به هزار زحمت به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری دوره ی نهم راه یافت نه پسر آیت الله سرشناسی بود و نه هرگز «بنیانگذار جمهوری اسلامی» وی را «فرزند فاضل» خویش خوانده بلکه کارگر زاده ای از طبقه پایین بود. محمود احمدی نژاد رده های مدیریتی را از بخشداری،فرمانداری،استانداری و شهرداری پله پله پیمود تا در نهایت به شاهد مقصود رسید. اینروزها که رفتارش را مرور می کنم اگر به دیده انصاف بنگرم می بینم در قیاس با پیشینیانش واقعن یک رییس جمهور است او وزیری را به صرف نوشتن گزارشی به رهبر توبیخ و تا مرز اخراج می برد وزیری که در دوره بخشداری احمدی نژاد معاون یکی از حساس ترین وزارتخانه ها بوده است اما رییس جمهور گوشش را می پیچاند که من رییس ات هستم گزارش هم که می نویسی باید اول من ببینم! این رییس جمهوری که نه دوستش دارم و نه هیچ همدلی و همفکری با وی داشته ، دارم و بعید است هرگز داشته باشم انگار خلاف تصور همه، واقعن یک رییس جمهور است! او اینقدر جرات دارد به رییس جمهور آمریکا نامه بنویسد حتا با نامناسب ترین متن و محتوا، او آنقدر جگر دارد که وزاریش را برگزیند و آنها را که متحمل شده مدیریت کند و در صورت عدم همراهی، بی پذیرش کمترین توصیه ای عزل شان نماید.
احمدی نژاد نه ادعای تنش زدایی بین المللی دارد و نه ذره ای بر دل و زبانش مهر غرب جاری است اما گام هایی برداشته و بر می دارد که خاتمی و حتا هاشمی به احتمال قریب به یقین جرات اندیشیدن بدان را نداشتند.
«معجزه هزاره سوم» گاهی چنان می تازد که حتا «پدرخوانده» ها را هم نگران می کند. به این جملات ریش سفید جریان موسوم به اصولگرایان توجه کنید: «در ملاقات خود با آقای احمدی‌نژاد به ایشان گفتم که ما را ابزار فرض نکنید. ما پیش و پس از انقلاب مبارز بودیم و با فساد و آنچه مخالف مصالح دین و کشور است مبارزه می‌کنیم. در عین حال که نباید دولت را تضعیف کرد، نباید چشم‌های خود را هم ببندیم و بگوییم همه چیز خوب است.» نارضایتی از احمدی نژاد و شاید احساس خطر از ناحیه او، از هر واژه ی جاری بر کلام مهدوی کنی پیداست. انگار شیوخ صنف روحانیت هم احساس خطر کرده اند همین جناب شیخ الشیوخ علیرغم همه ادعاهایش درباره اتحاد، همدلی و همراهی باصطلاح اصولگرایان، در جای جای سخنرانی اش رییس جمهور را کوبیده و سوابق خود و هم سلکانش را به رخ اش کشیده است.
من تحلیل ام این است که احمدی نژاد رییس جمهور ترین رییس جمهور سی سال اخیر است. رییس جمهوری که بدترین روسای جمهور همین سی سال از جنبه های مختلف از او بهتر بودند اما هیچ کدام شان به اندازه این مرد کوتاه قد لاغر اندام بی ابهت رییس جمهور نبودند. کدام رییس جمهوری حتا از نوع 22 میلیون رایی اش می توانست به فرمانده کل سپاه در شورای عالی امنیت ملی تشر بزند و از عدم همکاریش ابراز نارضایتی کند بطوریکه منجر به کنار رفتن اش شود؟ این همان فرمانده ارشدی است که در اوج اصلاحات سخن از گوش و زبان بریدن می کرد و در نامه ای سرگشاده به صراحت برای خاتمی خط و نشان کشیده بود تا حواسش را جمع کند! کدام رییس جمهور به اندازه ی هاشمی از پشتوانه ی «استوانه نظام بودن» و تاییدات رهبر و امتیاز یار غار امام بودن برخوردار بوده است؟ اما نتوانست کابینه دومش را آنگونه که می خواست ارنج کند او حتا زمانی که معاون پارلمانی اش مقاله ای درباره مذاکره مستقیم با آمریکا نوشت و مورد مواخذه قرار گرفت دم برنیاورد حتا نتوانست از آرای دختر دردانه اش در تهران حفاظت کند تا از رتبه اول به مرتبه دوم تنزل نیابد چرا چون یک علی اکبر دیگری باید صدر نشین مجلس پنجم می شد! این را مطمینم خاتمی و هاشمی یکدهم احمدی نژاد رییس جمهور نبودند. من با آن مقدمه و این موخره، با یک کلام این نوشتار را به پایان می رسانم محمود احمدی نژاد از نظر من نه خوب عمل می کند و نه توانسته معیشت مردم را سروسامان دهد و به احتمال زیاد تصمیمات اشتباه دولتش عواقب ناگوارتری در همین سالی که در ماه آغازینش هستیم برای این ملک و ملت ببار خواهد آورد اما تردید ندارم که احمدی نژاد یک رییس جمهور واقعی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

با سپاس از ابراز دیدگاه تان