«عطر خوش زن قدغن»
از برجسته ترین خصوصیات خودکامه گان ضد بشر، که انسان را مهره هایی بی جان بر صفحه ی شطرنج هوس های خویش می پندارند، این است که جنگ را برای صلح و صلح را برای جنگی دگرباره می خواهند. اساسن حیات استبدادیون و دیکتاتورها به «بحران» همیشه موجود وابسته است راز دلبسته گی آنان به «شرایط حساس کنونی» نیز همین است. هیچ سال، ماه، هفته و حتا روز غیرحساسی نمی تواند و نباید وجود داشته باشد اگر چنین شود «ساختار قدرت» در «سال سازش» علت وجودی اش را در صفحه ی شطرنجِ از دست داده ساقط می شود.
امپراتورمعظم روم باستان پس از عزم جنگ، هاضمه اش را برای هضم صلح مساعد دید و گردوغبار فرونشسته در میدان خون رنگ نبرد، ستیز به سازش کشیده شد. سربازان بازگشتند خسته و دلمرده، اما امیدوار به عادی شدن جریان جاری زندگی، لغو قانون منع ازدواج انتظاری دور از ذهن نبود، اما آن گاه که امپراتور قانون قدغن سازی عاشقی را وضع می کرد دلیلی اقامه نکرده بود. همانطور که پیش تر اشاره شد خودکامه گان خود را مستغنی از اقامه ی دلیل برای اقدامات شان می بینند آنهم برای رعایای مهجور، صغیر و موالیانی که مِلک طِلق والی هستند از سویی لغو قانون توجیه نشده هم، ممکن نبود. امپراتور معظم روم نفرموده بودند چون می خواهم به قربانگاهِ جنگ اعزام تان کنم سدی ست به نام عشق، که پابندتان می کند، اگر قانون فوق را بدین توجیه موجه می نمود لغو فرمان پس از جنگ بدیهی و طبیعی محسوب می شد اما چون چنین نکرده بود بنابراین لغو قانون دوره ی جنگ در عصر صلح نامقدور و به تصور حاکمِ خودکامه به حساب ضعف و بازگشت از تصمیم ملوکانه ایشان تلقی می شد بر این اساس کماکان عاشقی ممنوع و«عطر خوش زن قدغن» باقی ماند.
اعصار بسیار رفتند و آمدند و می روند، مرد عشق و حاکم عاشق کش هر دو در اوراق تاریخ بایگانی شدند. اما امروز یادی به یادگار از آن مردعشقِ دوستدارِ زیبایی به نام «والنتاین» باقی ماند. آری چنین است رسم روزگار فانی، بقایی در کار نیست، همگان به دیار باقی می شتابند اما آنچه تا ابد باقی می ماند یک موصوف است با دو صفت، نیک «نامی» و بد «نامی».
در بهار آزادی؟!
شعار«در بهار آزادی جای شهدا خالی» از جمله شعارهایی است که بالافاصله بعد از سقوط نظام پادشاهی در راهپیمایی ها بر فضای میهن اهورایی مان طنین انداز بود. اکنون سی و یک سال از آن روزها، هفته ها و... می گذرد و در سالروز سی ویکمین «بهار...» حوادث بگونه ای در حال رقم خوردن است که باید بگویم در بهار آزادی جای روزنامه نگاران، اندیشمندان، فعالان سیاسی- اجتماعی و... خالی!
«حکایت غریبی ست نازنین...»! ، بی شک «دستگیری های مناسبتی» گره ای از کار فرو بسته ی عاملان و فاعلان وضع موجود نخواهد گشود اگرهم برخی از اساس ، هرگونه گره ی فرو بسته و یا «بحران» را منکرند پس دیگر این بگیر و ببندها برای چیست؟ اینهمه تهدید و خط و نشان کشیدن با کدام هدف صورت می گیرد؟ برای به هراس انداختن مخالفان و معترضان؟ مگر نشنیده اند «هر که بیشتر تهدید کند بیشتر در هراس بسر می برد»؟ تصاویری که مشاهده می کنید فقط تصور معدودی از شریف ترین اقشار جامعه یعنی روزنامه نگاران است . اکنون ده ها روزنامه نگار دربند به سر می برند اعمال این مشی، میهن مان را در صدر کشورهایی قرار داده که «زندان روزنامه نگاران» نام گرفته اند زهی تاسف!
به عنوان یک روزنامه نگار سابق و وب نگار لاحق خواستار آزادی فوری و بی قید نه فقط همکارانم، بلکه همه ی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستم. رشته تحصیلی ام جغرافیاست از اینرو تا حدی با نقشه آشنایی دارم لذا بد نیست نصیحتی کهن را گوشزد کنم، «حاجی» این ره نه راه کعبه که ره به ترکستان است، «ترکستان» در ادبیات ما اسم مستعار قهقرا و همان جایی ست که هیچ کسی دوست ندارد بدانجا برود و اغلب، کسانی که گوش به نصایح ناصحان نمی سپارند از آن وادی حیرت و وحشت سر درمی آورند البته در این نتیجه گیری، مورخین با ادبا هم نظر هستند!
قطره اشکی برای هاییتی
زن دو دست رو بسوی آسمان می گیرد، می گرید، ضجه می زند، بهت زده است، زمین بر سرش آوار و زمان انگار بازایستاده است. دیدن صحنه ای چنین رقت انگیز برای هر انسانی برانگیزاننده است وقتی به دردی تا بدین حد بی حدود می نگرید حتا اگر فاصله بین منشای درد و حامل رنج با شما چند دریا، دو قاره و یک اقیانوس هم باشد باز احساس اش می کنید و پهنای صورت تان تر می شود.
«هاییتی» فقیرترین کشور قاره ی آمریکا در غرب جزیره ی هیسپانیولا واقع است. هاییتی در این جزیره همسایه ای در شرق به نام «جمهوری دومینیکن» دارد که از هر جهت وضعیت اش بهتر از این کشور است. بیش از نودوچهاردرصد جمعیت هاییتی را سیاه پوستان تشکیل می دهند کشوری با وسعت 27،750 کیلومتر مربع که تا نخستین روز ژانویه ی 1804.م مستعمره ی فرانسه بود. هاییتی را باید کشور برده گان در حال بازگشت نامید برده گانی که عزم عزیمت به موطن خود داشتند اما در راهی بس پرمخاطره در جزیره ای کوچک، از ادامه ی سفر بازماندند. مردم هاییتی هر چند به ظاهر در قرن نوزدهم به استقلال دست یافتند اما تا دو دهه قبل در چارچوب دکترین «استعمارنو» تحت سلطه ی فرانسه بودند. دهه ی هشتاد دهه ی جارو کردن فرانسه از مستعمرات سابق اش در آفریقا و بعضی از ممالک آسیایی توسط قدرت برتر یعنی ایالات متحده آمریکا بود. طبیعی ست وقتی ایالات متحده بر آن شد در دوردست ها جای یک استعمارگر کهنه که به شیوه ی نو به سلطه ی استعماری اش ادامه می داد را گرفته میدان دار تمام گیتی شود قاره ی آمریکا که «حیات خلوت» ایالات متحده بوده و هست نمی توانست از این امر مستثنا شود. هاییتی از معدود مناطقی در قاره ی آمریکا بود که فرانسه هنوز در آنجا جای پایی داشت. اما بر اساس همان سیاست مورد اشاره ایالات متحده، دیکتاتور دست نشانده ی فرانسه با شورش مردم به دامان ارباب خود پناه برد و روند دست بدست شدن هاییتی بین فرانسه و ایالات متحده آمریکا با موفقیت طی شد و اکنون تنها جای پای فرانسه در این قاره «گویان فرانسه» است. هاییتی حدود نه میلیون هفت صد و پنجاه هزار نفر جمعیت دارد. این کشور در دهه ی نود بحران سیاسی دیگری را از سر گذراند بعد از قیام مردم و محو دیکتاتوری در چارچوب دکترین نوین ایالات متحده مبنی بر برقراری دمکراسی در قاره ی آمریکا کیشیشی به نام «ژان برتراند اریستید» در انتخابات به پیروزی دست یافت اما چندی بعد ارتش به رهبری ژنرال سدراس دست به کودتا زد و اریستیدِ تحت حمایتِ آمریکا به آن کشور گریخت. ایالات متحده و جامعه ی جهانی هرگز دولت کودتایی حاکم بر هاییتی را به رسمیت نشناختند تا عاقبت بعد از چند سال اریستید دوباره به قدرت بازگشت و البته خیلی زود انتخاباتی جدید برگزار کرد. چند سالی این کشور کوچک فقیرنشین واقع در دریای کاراییب رنگ ثبات و آرامش دید تا اینکه اول سیل سال گذشته و بعد فاجعه ی سهمگین زلزله کون و مکان مردمی رنج دیده را زیر و رو و صدای ضجه آن زن میانسال را در گوش ناشنوای فلک طنین انداز کرد.
بر اساس آخرین اطلاع دولت هاییتی دویست و سی هزار تن در فاجعه ی زلزله هاییتی کشته شدند و این کم اندوهی نیست. بخصوص برای ما ایرانیان که در دهه های چهل، پنجاه، شصت و هشتاد شمسی طعم زهرآگین فجایع مشابه ای را چشیده ایم زلزله های بویین زهرا، طبس، رودبار و بم هرگز از خاطرمان زدوده نخواهد شد تعداد قربانیان مجموعه ی این حوادث نزدیک دویست هزار نفر بوده است. زلزله ی خرداد خونین 69 را بخاطر دارم و هرگز هم از ذهن ام زدوده نخواهد شد. تازه به خواب رفته بودم صبح امتحان داشتم ساعت را روی پنج کوک کردم تا صبحگاه نگاهی به کتاب «بینش» بیندازم... نمی دانم چقدر از خواب کوتاهم گذشته بود که احساس کردم تخت همچون گهواره ای تاب ام می دهد وحشت زده برخاستم... به حیات دویدیم ثانیه ها را عزم شتاب نبود و زمان انگار از حرکت بازایستاد در آن لحظات نمی دانستم و اساسن نمی توانستم تصور کنم چه فاجعه ای در حال وقوع است. بالاخره زمین بازایستاد و زمان تکانی خورد، به کوچه سرازیر شدیم علیرغم اینکه مرکز زلزله کیلومترها با رشت فاصله داشت اما «شهرمن رشت» از این فاجعه بی بها جان بدر نبرد ساعاتی بعد که نفس مان بالا آمد و در میان جمع بودن اندکی آتش هراس مان را فرونشاند با دوستانم تصمیم گرفتیم به خیابان «لامپ سازی» که می گفتند ساختمانی در آنجا به تلی از خاک تبدیل شده برویم، رفتیم و من دلخراش ترین صحنه های عمرم را در هفده ساله گی دیدم دختری جوان را زنده از زیر آوار بیرون آوردند اما پدر، مادر و برادرش (که همکلاسی دوران راهنمایی ام بود) زیر کوهی از سنگ، سیمان و آهن بودند صحنه ی بیرون کشیدن جنازه ها چنان دردناک بود که دیدن اش روح ام را خراشید و خاطره ای برجای گذاشت که تا پایان عمر همراهم خواهد بود. کاش ماجرا به همین جا و همین حد ختم می شد اما فاجعه ای بزرگتر در پنجاه تا صدو بیست کلیومتری جنوب رشت در رستم آباد، رودبار، منجیل، طارم و صدها روستا بوقوع پیوسته بود.
فاجعه ی زلزله سال 1369 باعث شد هرگاه خبر وقوع زلزله در جایی را می شنوم بند دلم پاره شود و عجیب اینکه خبر زلزله بم را در رودبار وقتی میهمان منزل دوستی رودباری بودم شنیدم!
از واقعه ای که در هاییتی فاجعه آفرید بسیار متاسف شدم و وقتی ضجه ی زن میانسال را در صفحه ی تلویزیون مشاهده کردم چشمانم چون چشمه ای جوشان شد. اما در کنار تاسف و تاثر برای مردم رنج دیده و بلازده ی هاییتی، حس بمراتب ناخوشایندتری آزارم می دهد به نقشه ی گسل های زلزله و مناطق زلزله خیز بنگرید بی شک در نگرانی ام شریک خواهید شد، چه بسا بسیاری پیش و بیش از من نگرانند بخش وسیعی از ایران ما زلزله خیز است. بخصوص وضعیت تهران، شهری لبریز از نفوس، بیش از هرجایی نگران کننده است. کارشناسان می گویند سه گسل زیر سطح شهر و از قضا مناطق مسکونی پرجمعیت فعلن آرمیده آرامشی که معلوم نیست تا چه زمانی ادامه خواهد یافت. هر چند ما عادت داریم علاج واقعه بعد از وقوع کنیم و دارو آن گاه به کام سهراب بریزیم که لحظاتی قبل ناکام تن اش سرد شده است اما برای یکبار هم که شده، فاجعه ای که می توان از ابعادش کاست را دریابیم. در این پیرامون باید نوشته ای جداگانه نوشت نه نوشته ای بلکه باید هزاربار گفت، نه! نوشتن و گفتن کفاف نمی دهد باید برخاست، آستین بالا زد و کاری کرد کاری سترگ، وگرنه بعید نیست ضجه های میلیونی مادران زجر دیده را بشنویم... هرگز چنین مباد.
بلاگفا وبلاگ شیر خفته را بلوکه کرد!
دو فعال سیاسی گیلانی به قید وثیقه آزاد شدند
«آتیه یوسفی» عصر عاشورا (ششم دیماه88) در خیابان «امام خمینی» رشت دستگیر شد. «آتیه یوسفی» عضو «کمپین یک میلیون امضا» و جریان «برابری طلب» است. «آتیه یوسفی» را از سال های دور می شناسم، او از جمله آدم هایی ست که با چند تُن چسب هم، هیچ برچسبی به وی نمی چسبد. آتیه یک کوشنده ی حقوق بشری بوده و انسانی است که نمی خواهد زن، جنس دوم باشد، نمی دانم در قاموس تمامیت خواهان این «بی گناهی» در کدام «طبقه بندی» جرایم و گناهان قرار می گیرد؟! طبق قوانین «جمهوری اسلامی» نگهداری بیش از بیست و چهار ساعت متهمان خلاف و عدول از قانون است، متهم حق دارد وکیل تعیینی داشته باشد و... .
همه ی اینها درباره ی مازیار شکوری، دوست عزیزم، نیز صدق می کند یعنی بیش از بیست و چهار ساعت در بازداشت نگه داشتن اش و اینکه حق دارد وکیل تعیینی داشته باشد. البته نمی دانم قدم زدن در خیابان آنهم در تاسوعا و عاشورای حسینی جز کدام دسته از جرایم است؟